حس میکنم در یک اتاق خالی هستم
ایستاده و متعجب
نه ! آنجا دیگر هیچ صدای خنده ای نیست
و من تنها هستم ، همه اینها واقعی هستند!
در این دنیای سـرد ، این دنیای من نیست...بیزارم ار این دنیا
شایـد مال او باشد!
نمیتوانم بمانم
رو به روی آئینه میایستم...لکه های خون سـرد
^بازتاب خاطرات^
در تاریکی شب
ماه با چهره معصومانه ، یک رمـان تاریـک
به استقبالش میروم...چقدر زیباست !
گذشتن از دروازه آسمـان و فرار به ستارگان
سفـری ابـدی و رسیـدن به تمامی حقیقت ها!