.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

داستان سوم

میخواهم معجزه بخرم

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود.شنید که پدر و مادرش در مورد برادر کوچکترش صحبت میکنن.فهمید که برادرش سخت بیمتر است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.پدر به تازگی کارش را ازدست داده بود و نمی توانیت هزینه جراحی پر خرج برارردر را بپردازد.سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد.سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و قلک کوچکش را در آورد.قلک را شکست و سکه ها را روی تخت ریخت و آنهارا شمرد.فقط پنج دلار!!بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت.جلو پیشخوان منتظر ماند تا داروساز به او توجه کند.ولی دارو ساز سرش شلوغتر از آن بود که متوجه بچه اب هشت ساله شود.دختر ک پاهایش را به هم میزد و سرفه میکرد ولی دارو ساز توجهی نمیکرد.بالاخره حوصله اش سر رفت و سکه ها را روی پیشخواوون ریخت...ددداروساز جاخورد و رو به دخترک گفت:چه میخواهی؟دخنرک جواب داد:برادرم خیلی مریض است.میخواهم معجزه بخرم.دارو ساز با تعجب گفت ببخشید؟!دخترک توضیح داد:برادر کوچک من،داخل سرش چیزی رفته و بابایم میگوید فقط معجزه میتواند اورا نجات دهد.من میخواهم معجزه بخرم.قیمتش چند است؟!دارو ساز گفت:متاسفم دختر جان ما اینجا معجزه نمیفروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد وگفت:شمارا به خدا،او خیلی مریض است.بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد.این هم تمام پول من است.من کجا میتواننم معجزه بخرم؟مردی که گوشه ای ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت،از دخترک پرسید چقدر پول داری؟دخترک پول هارا کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.مرد لبخندی زد وگفت:آه چه جالب،فکر کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد.بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:من میخواهم برادر و والدینت را ببینم،فکر میکنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.فردای آنروز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد ور از مرگ نجات یافت.بعد از جراحی پدر نزد دکتر رفت وو گفت:از شما متشکرم و نجات جان پسرم را یک معجزه ی واقعی میدانم.میخواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟ دکتر لبخندی زد و گفت فقط پنج دلار که قبلا پرداخت شده است. 

یا علی

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

خیلی قشنگ بود.فقط راسته؟؟؟؟؟؟؟

سلام
ممنون
در جواب سوالتون باید بگم که بله کاملا صحت داشت.

[ بدون نام ] یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

پس داستان امروز چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شرمنده دیر شد اما بالاخره گذاشتم.
چون اصلا بد قول نیستم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

وبلاگتون خوبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد