.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

داستان دوازدهم

                                                             مسلمانی

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

یا علی

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام.آقای پردل چرا به قولتون وفا نمیکنید.
قرار بود هر روز یه داستان بذارین
الان داستان امروز کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محمدزاده:
سلام شرمنده چند روزی آقای پردل مشغله داره و ضمنا موقع امتحاناست شاید نتونه هر روز داستان بذاره ولی بازم چشم به ایشون میگم بازم فعالتر شه
`پردل
سلام
شرمنده بچه ها.من چند مدت بعلت تعویض ویندوز و نداشتن سی دی مودم به اینتر نت دسترسی ندارم.
مجبورم بیام کافی نت که واسم خیلی سخته.
شرمنده امیدوارم جبران کنم
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

راستی داستان های قبلی هم قشنگی خاص خودشونو داشت میشه بازم بذارین؟

چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد