.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

مرد خوشبخت!

سلام... 

 

معمولا اخر هر مطلب نتیجه گیری میکنن.اینبار خواستم سنت شکنی کنم و لبّ کلام رو همین اول بگم.

نتیجه گیری اینجانب: 

دوستان خوبم!هیچوقت نیست یک نفر ، خوبی محض باشه ویا یک کار ،خیر محض باشه.اصلا این دنیا ظرفیت این رو نداره که ایده آل باشه.پس همیشه دنبال بهترین ها باشیم نه ایده آل ها.  

 

البته این نظر شخصی من بودش و جای بحث داره.  

 

خب حالا افتخار بدید و پاتونو رو جفت چشای ما بذارید و بنده نوازی بفرمایید و جسارتا لطف و مرحمت وافی رو بعمل بیاورید و به مطلب این حقیر یه گوشه چشمی بیندازید و ما رو از حضور شخص شخیصتون مستفیض بفرمایید.الهی که حق تعالی شما را خیر دهاد!   

(خلاصه این مزخرفاتی که گفتم میشه:به ادامه مطلب توجه کنید!) 

                                                            

....

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند".

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....

آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد