.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

بدترین اعترافات احمقانه مردم!!

اعتراف می کنم وقتی 3-4سالم بود که کشف کردم خالم خواهر مامانمه  کلی ذوق مرگ شدم رفتم به دختر خالم گفتم می دونستی مامانت خواهر مامان من ؟؟ گفت دروغ می گی تازشم دروغ گو دشمن خداست . تا چند روز باهام قهر کرد بی جنبه 

 

اعتراف میکنم بچه که بودم یه قورباغه رو از تو باغچه پیدا کردم و یهو حس پزشک بودن بهم دست داد و یه آمپول پر از آب بهش زدم بعد برا اینکه وَرَمِش بشینه جراحیش کردم بعد باند پچیش کردم و ولش کردم و کلی احساس آرامش وجدان کردم که قورباغه رو درمان کردم!! 

 

اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم خر مگس همون خره که بالداره. واسه همین هر موقع کارتونی نشون میداد که توش یه اسب بالدار بود من سریع میگفتم اِ خر مگس. همه فکر میکردن روانیم 

 

اعتراف میکنم 5، 6 سال پیش نصفه شب خوابم نمی برد . همینجوری زد به سرم برم پیش مامان بابام بخوام . رفتم تو اتاق . اومدم بخوابم دیدم بینی ام کیپ شده گفتم بذار بازش کنیم تو خواب خفه نشیم دی: . خلاصه یه انگشتمو گذاشتم جلوی بینی ام . همزمان با این که فوت کردم راه تنفسی باز شه شانس یه ماشین تو خیابون دستشو گذاشت رو بوق . منو میگی فک کردم صدا بوقه از دماغه منه . ترسیدم هرچی انگشت تو دست و پا بود رو فرو کردم تو دماغم صداش قطع شه. خلاصه 2 دیقه داشتم به تلاش ادامه میدام که تازه فهمیدم چی شده 

یک روز جوجه رنگی گرفته بودم بعد شب شد دیدم خیلی تنهاست بعد حس مادرانه مرغ بهم دست داد بعد جوجه اوردم پیش خودم بخوابه بعد وقتی صبح بلند شدم دیدم جوجه له شده



اعتراف میکنم 15 سال پیش برا اولین باری که کشتی کج دیدم، از بالا رخته خواب پریدم رو داداش کوچیکه و بیچاره دو تا دنده و دماغش شکست. هنوزم مشکل تنفسی داره



یه بار تو بچگی مداد نقاشیمو تیز کردم، ماهی قرمز عید و توی تنگ به روش سرخ پوستا شکار کردم طفلکی ماهیه هنوز دلم براش میسوزه


اعتراف می کنم چندروز پیش میدان قدس (تجریش ) بودم ،یک خانمی ایستاده بود هی ماشین می آمد می گفت سر یخچال من هم هی می خندیدم ،شاکی شد گفت به چی می خندی گفتم هیچی شما می خواهید برید سر یخچال خوراکی هم بردارید با ماشین می رید خودش هم خندش گرفت. 

اعتراف میکنم خیلی بچه که بودم آبجیم بهم گفته بود تو سرما هااا که میکنی بخار میشه،این بخارا میره تو آسمون و ابر میشه...منم تو روزای سرد از درس و مشقم میزدم میرفتم میشستم تو حیاط ساعتها هاااا میکردم که ابر شه برف بیاد تعطیل شیم...!!!!


یه دختر عمو دارم اسمش مهتابه همسن خودمه ، تقریبا 5 سالمون بود یه روز خونشون مهمون بودیم ، این بنده خدا از بدو تولدش زن عموم موهاشو کوتاه نکرده بود تازه به موهای دخترش هم خیلی می نازید ولی من موهام فر و کوتاه بود . تو اطاق داشتیم بازی می کردیم یه دفه چشمم به یه قیچی افتاد ،جفتمون هم عشق آرایشگری ،افتادم به جون موهاش و به حالت زیگ زاگ موهاشو قیچی کردم کوتاه کوتاه ،بعضی از قسمتهای سرش کاملا کچل شد اونم افتاد به جون موهای من ، زن عموم که میبینه صدامون درنمییاد میاد تو اطاق ، اولش فکر کرد اشتباه دیده ،ما دو تا هم مثل عقب افتاده های ذهنی بروووبر نگاش می کردیم ، یه دفه زن عمو شروع کرد به جیغ کشیدن تازه هی خودشم میزد ماهم که ترسیده بودیم با تمام توان گریه کردیم تازه به تقلید از زن عموم خودمونم میزدیم منم که خیلی از حرکات زن عموم ترسیده بودم تواین هیری ویری هم خودمو می زدم هم دختر عموم مهتابو ...تازه جیغم می کشیدم کلا دیووونه شده بودم .



مادر بزرگی داشتم که سالهاست عمرشو داده به شما.یادمه همیشه تو کشمکشهای بچگانه ما فقط طرف خواهر کوچکتر و حسود ما را میگرفت و خواهر هم که تا میتونست با اطمینان از حمایت دایمی اون خدابیامرزحرص ما را در میاوردو به اندک بهانه میزد زیر گریه های غالبا تصنعی و صدای گریه اش هم خیلی منحصر بفرد و دقیقا تکرار کشدار یک کلمه دو حرفی بود. هـــــــــــــی ! هــــــــــــی! منم یه روز خباثت را به کمال رسوندم و رفتم یواشکی سروقت کیف مدرسه اش و بالای تمام صفحات کتابهای درسیش فقط یک کلمه نوشتم هــــــــــــــــی! وهمین کار را تو بقیه کتابهای دم دست حتی کاتالوگ زود پز و مجله بوردا هم صفحه به صفحه انجام دادم! تا مدتها وقت و بی وقت بدون دلیل ! صدای هی هی گریه خواهرم ناگهان بلند میشد حتی وقتی خونه نبودم!! خب البته در پاداش این عمل کم کتک نخوردم از دست بزرگترا اما همین باعث شد کوک صدای گریه خواهره کم کم عوض بشه ! اخیرا یکی از همون کتابها که سالها تو زیر زمین خانه پدری خاک خورده بود اتفاقی بدستم افتاد خیلی از کار احمقانه دوران نوجوانیم شرمنده شدم



آقا من کوچیک بودم خیلی ریز بودم. خونه تعریف می کنن قدیما خیلی رقاص بودم یعنی وسط شام و نهار با تبلیغات تلویزیون خونواده رو سرگرم میکردم آقا بگذریم یه روز یکی از فامیلا مُرد. رفتیم تشییع جنازه تو اوجش همه تو کله هم میزدن از خجالت هم در میومدن که ما اون گوشه صدای ماشین عارفی رو شنیدیم که یه اهنگ تو مایه های باباکرم گذاشته بود خلاصه ما و این بچه های هم سن و سال اون گوشه گرد شدیم مارو انداختن وسط یه دل سیر رقصیدیم. خیلی سرخوش بودیم آقا خیلی.
اعتراف میکنم چندین سال پیش ، کل خانواده امو که شامل پدر و مادرم ، برادرم همراه با خانمش که تازه عروسی کرده بودن و همچنین پدر بزرگ و مادر بزرگمو به زور جمع کردم تا ازشون عکس بگیرم ، زن داداشم رفت آرایش کرد و همگی بعد 10 دقیقه لباس عوض کردن شیـک وایسادن ،منم اصرار داشتم که به همدیگه بچسبن تا عکس قشنگ بشـه ، ( چون ته تغاری و یکی یدونه بودم همه هر کاری می گفتم انجام می دادن ) خلاصه گفتم 3......2......1 و یه دفه پارچ آب یخی رو که کنارم گذاشته بودم با تمام توان ریختم روشون ، بیچاره ها 30 ثانیه ای طول کشید تا از شوک دربیان ...... بیچاره پدر بزرگم که تو مرکز قرار داشت چون فیگور خنده گرفته بود نیم لیتر آب خورد


اعتراف میکنم پسر داییم که کوچیک بود رو میبردم تو اتاق بعد مینشستم جلوش دعواش میکردم تا میومد گریه کنه میخندیدم اونم میخندید حالا هی اینکارو تکرار میکردم
آخرش خنده جواب نمیداد و میزد زیر گریه


اعتراف میکنم یه بار که سوم یا چهارم دبستان بودم رفتم دفتر بخرم ، به فروشنده گفتم آقا یه دفتر 60 برگ بده ، خریدم اومدم بیرون شمردم 58 برگ بود رفتم تو مغازه گفتم آقا اینو عوض کن برگهاش کمه ....!!!!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
دکتر نگار کریمی متخصص پوست مو و زیب جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ http://dr-negar.persianblog.ir

سلام خسته نباشید . آشنایی با شما باعث افتخار منه و امیدوارم شما هم به من سر بزنید..ارادتمند همیشگی شما دکتر نگار کریمی

reza دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ق.ظ

باحال بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد