روزی دختر شش سالهام سوزی، نزد من آمد و پرسید «مامان داری چه کار میکنی؟»
ـ دارم برای همسایمون خانم اسمیت غذا درست میکنم.
ـ واسه چی؟
ـ برای این که خانم اسمیت دختر کوچولوشو از دست داده و دلش شکسته و الان خیلی خیلی غمگینه ما باید برای مدتی از او مراقبت کنیم.
ـ چرا مامان!
ـ سوزی آدمها وقتی خیلی خیلی غمگین هستن، دیگه نمیتونن کارهای کوچکی مثل غذا درست کردن رو انجام بدن خانم اسمیت همسایه ماست و همهمون عضو یه خانواده بزرگ هستیم. برای همین لازمه که به هم کمک کنیم. خانم اسمیت دیگه نمیتونه با دختر کوچولوش حرف بزنه یا اونو بغل کنه یا همه کارهای قشنگی را که مامانها و دخترهاشون میتونن با هم انجام بدن، انجام بده. سوزی! تو دختر باهوشی هستی و حتماً یه راه حلی برای کمک کردن به خانم اسمیت پیدا میکنی.
سوزی سخت به فکر فرو رفت میخواست هر جور که شده به خانم اسمیت کمک کند. چند لحظه بعد در خانه خانم اسمیت را زد. بعد از چند دقیقه خانم اسمیت در را باز کرد و جواب سلام سوزی را داد.
ـ سلام سوزی!
سوزی متوجه شد که که در لحن خانم اسمیت آن حالت شاد همیشگی نیست. انگار ساعتها گریه کرده بود، چون چشمهایش نیز خیس و متورم بودند. خانم اسمیت پرسید: سوزی چه کار میتونم برات بکنم؟ سوزی با خجالت دستش را دراز کرد و یک چسب زخم به خانم اسمیت داد و گفت: مامانم میگه شما دخترتونو از دست دادین و قلبتون شکسته. اینو واسة قلب شکستهتون آوردم، خانم اسمیت برای لحظهای نفسش بند آمد و سعی کرد جلوی بغضی را که تا گلویش بالا آمده بود بگیرد. زانو زد و سوزی را در آغوش گرفت و در حالی که اشک چشمهایش را پرکرده بود، گفت «متشکرم عزیزم میدانم که خیلی کمکم میکنه.
خانم اسمیت اعتقاد داشت که کار کوچک و محبتآمیز سوزی باعث شد که حال او خیلی بهتر شود. او چسب زخم سوزی را کنار تابلوی عکس دخترش چسباند تا هر وقت که میخواهد اختیارش را از دست بدهد یاد دختر کوچولویی بیفتد که به فکر قلب شکسته او و پیدا کردن راهحلی برای ترمیم آن بود. او میدانست که برای مقابله با دردش به زمان نیاز دارد، ولی حالا دیگر بهتر می توانست اندوه خاطرات روزهای شاد و عاشقانهای را که با دخترش سپری کرده بود، تحمل کند.
از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
سلام
ورودت رو به وب سایت و جمع نویسندگان تبریک میگم
امیدواریم حضور موثر و فعالی داشته باشی
سلام مرسی
امیدوارم که با کمک شما بتونم حضور موثری داشته باشم.
سلام
واینکه داستان خیلی خیلی قشنگی بود
اول ورودتونو به وبلاگ تبریک میگم امیدوارم موفق باشید
مرسی
سلام چه داستان قشنگی بود ممنون.
امیدوارم بازم مطلب قشنگ بزاری راستی ورودت رو به وب تبریک می گم.
سلام
مطلب بسیار زیبایی بود منم به عنوان عضو کوچکی از وبسایت ورودتونو به وب تبریک میگم امیدوارم موفق باشید
سلام ورودتون رو تبریک میگم
با آرزوی موفقیت
سلام خیلی خیلی ممنونم فکر نمی کردم با استقبال گرمتون روبرو بشم امیدوارم که بتونم مطالب تازه و مفیدی رو بزارم.