.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

داستان دو خط موازی

 

معلمی در کلاس به دانش آموزان گفت:

دو خط موازی رسم کنید

پسرکی دو خط موازی کشید، دو خط نگاهشان در هم گره خورد،قلبشان لرزید.

خط اولی به خط دومی گفت: ما می توانیم با هم باشیم خط دومی سرخ شد و گفت: ما می توانیم با هم زندگی کنیم.

خط اولی گفت: من می شوم خط کنار یک نردبان یا خط کنار یک گلدان،

خط دومی گفت: من می شوم خط کنار یک جاده متروک یا خط کنار یک    خانه ی خراب.

چه زیباست پیوند میان دو قلب عاشق

اما ناگهان معلم با صدای بلند گفت:دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند،خطها ناراحت شدند چشمانشان پر اشک شد

خط اولی به خط دومی گفت:

بیا از کاغذ خارج شویم و دور دنیا را بگردیم شاید کسی پیدا شد تا راه حلی برای ما پیدا کند خط ها از کاغذ خارج شدند

رفتندو رفتند و رفتند ، تا رسیدن به دکتری ، دکتر گفت: دوایی برای درمان شما ندارم.

نزد فیزیکدان رفتند، گفت: من راه حلی برای تو ندارم

نزد شیمیدان رفتند، گفت: شما دو تا عنصرجدایی نا پذیرهستید

خطها نا امید از همه جا راه خود را گرفتند و رفتند تا رسیدن به صحرایی و نقاشی را دیدند که روبروی بوم خود نشته است

و نقاشی می کند تصمیم گرفتند وارد بوم نقاش شوند و هرگز از آن خارج نشوند...

تا اینکه نقاش با دو خط موازی ریل قطاری را کشید که در غروب آفتاب به یکدیگر رسیدند.

نظرات 1 + ارسال نظر
v.a شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد