مطلب ۱ :
یه روز از خدا پرسیدم؟
خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟
خداوندفرمود هروقت بنده ای با من سخن می گوید چنان به
حرفهای او گوش می دهم که گویی جز او بنده ی دیگری ندارم
ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا
او ...
مطلب ۲ :
پروردگار من
جهان سرشار از دلبستن ها
و دل شکستن هاست
و چه حسی دارد
وقتی دل شکسته،از دل بستن ها
به تو رو می آورم
تا در کنار تو بار دیگر
آرامشی را تجربه کنم
که در کنار بندگانت
از دست دادمش
...
پروردگار من!!!...
مطلب ۳ :
بخند
آری بخند
با تمام وجود بخند
شادی را در آغوش بگیر
بیامیز با نیروی مثبت اشیاء
کائنات و هر چه در آن است را لمس کن
آنقدر بخند تا توان غمگین بودن برایت نماند
در همه چیز بهترینش را ببین
و در همه کس کودک درونش را
و میان تمام لحظه های زیستن
به لذت های بی وقفه ی محبت و مهربانی بیاندیش
دوستانت را دریاب و در کنارشان باش
و هم نفسانت را به میهمانی قلبت دعوت کن
شاد باش و بخند
میان دستانت چه داشتی
که به گاه نوازش
همچو افسون قصه های پریان
سِحر شدم
و از آن پس چشمانم به غیر از تو
دیگر هیچ کس را ندید؟
نویسنده : خانم وفامنش
ممنون خانم وفامنش مطالبتون عالی بود.
پاسخ.
زنده باشید ممنون از لطفتون موفق باشید.
از دیگران شکایت نکن ، خودت را تغییر بده چرا که که برای محافظت از پای خود پوشیدن یک دمپایی آسان تر از فرش کردن کل زمین است....
زیبا بود.
در گذرگاه زمان خیمه شب بازى دهر با همه تلخى وشیرینى خود میگذرد عشقها مى میرند،رنگها رنگ دگر مى گیرند وفقط خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده به جا مى ماند
پاسخ
مرسی .ممنون عزیز دلم.