.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

دختری 2 ساله که جان خیلی ها را نجات داد !

بار دیگر خانواده یک بیمار مرگ مغزی با موافقت برای انجام عمل پیوند عضو، اتفاقی به یادماندنی و زیبا را خلق کردند.
 
دختری 2 ساله که جان خیلی ها را نجات داد ! (عکس) www.taknaz.ir

این بار متوفی دختر دو ساله‌ای به نام «عسل» بود که به علت برق‌گرفتگی دچار مرگ مغزی شد.

 

پدر 27 ساله عسل می‌گوید: بدنه کولر ما به دلیل نقص در سیم‌کشی برق داشت به همین دلیل من برق آن را قطع کرده بودم. وقتی هوا کم کم گرم شد، از پدرم خواستم بیاید اتصالی آن را درست کند چون عسل - که 2 سال و دو ماه سن داشت و تازه راه رفتن را یاد گرفته بود - ممکن بود به آن دست بزند.


دوستان توجه شماره به ادامه مطلب فرا میخونم.....


ADv


روز حادثه حدود ساعت 16:30 بعدازظهر بود که پدرم به خانه ما آمد و پس از کمی دستکاری سیم‌ها گفت کولر درست شد، برو برق را وصل کن. من هم همین کار را کردم اما وقتی کولر را امتحان کردم دیدم هنوز برق دارد به همین دلیل دوباره برق را قطع کردم، این در حالی بود که بچه را داخل خانه پیش پدرم گذاشته بودم و آنها با هم بازی می‌کردند.

این مرد ادامه می‌دهد: چند بار برق را قطع و وصل کردم، اما هنوز اتصالی کولر درست نشده بود. در این حین به داخل خانه برگشتم و سراغ عسل را از پدرم گرفتم و متوجه شدم وقتی من به حیاط رفته بودم بدون این‌که متوجه شوم پشت من راه افتاده و به آنجا آمده بود. سریع به حیاط رفتم و دیدم عسل با آب کولر بازی می‌کند همان موقع برق او را گرفت.

از روستای ما تا سرخس پنج کیلومتر فاصله است. از یکی از همسایه‌ها که ماشین داشت خواهش کردم ما را به شهر ببرد، اما وسط راه بودیم که احساس کردم بچه‌ام نفس نمی‌کشد و تمام کرده. همان​جا بود که خواستم بگویم برگردیم، اما باز هم پیش خودم گفتم بهتر است به بیمارستان برویم شاید امیدی باشد.

وقتی به بیمارستان رسیدیم اولین دکتری که بچه‌ام را دید گفت تمام کرده. از او خواهش کردم کاری برایش انجام بدهد. اول شوک دادند اما اتفاقی نیفتاد و بعد او را زیر دستگاه CPR گذاشتند و گفتند فعلا فقط قلب او کار می‌کند، بعد هم گفتند بچه‌ات را ببر مشهد شاید بماند.

وقتی به مشهد رفتیم همان شب اول گفتند عسل نمی‌ماند. من اصرار کردم هر طور شده بچه‌ام را زنده کنند گفتم هر چه دارم می‌فروشم و مخارج آن را می‌پردازم، البته چیز زیادی ندارم از مال دنیا فقط یک خانه دارم که حاضر بودم آن را برای زنده ماندن بچه‌ام بفروشم.

دکترها هم هر کاری از دستشان برمی‌آمد انجام دادند اما در نهایت گفتند بچه‌ام مرگ مغزی شده است، به محض این‌که این را شنیدم به ذهنم رسید اعضای بدنش را اهدا کنم اما تصمیم گرفتم با زنم مشورت و بعد به بیمارستان اعلام کنم.

اما هر کاری کردم نتوانستم به همسرم بگویم اعضای بدن عسل را به نیازمندان بدهیم. موقع خواب دعا کردم خدایا خودت به زنم بفهمان من چه تصمیمی دارم. صبح که از خواب بیدار شدیم، زنم خودش پیشنهاد داد اعضای بدن عسل را اهدا کنیم.

با هم به بیمارستان رفتیم و گفتم یک دکتر جدید بالای سر بچه‌ام بیاورید اگر او واقعا مرگ مغزی را تایید کند، اعضای بدن دخترمان را اهدا می‌کنیم. دکتر جدید هم مرگ مغزی را تائید کرد.

بعد از آن موی سر بچه‌ام را تراشیدند و یک صبح تا ظهر به سرش دستگاه زدند و بعد هم سیم‌ها را به دستگاه وصل کردند، دست آخر هم ظهر بود که مرگ مغزی را تائید کردند و گفتند از بچه‌تان خداحافظی کنید و دو روز بعد بیایید او را ببرید. تمام این ماجرا ده روز طول کشید.

پدر عسل می‌گوید از تصمیمی که گرفته و کاری که انجام داده راضی است. تاکنون کلیه‌ها و کبد عسل به بیماران نیازمند در مشهد و شیراز پیوند زده شده و قرنیه‌های چشمان او نیز در بانک اعضا نگهداری می‌شود تا به محض مهیا شدن شرایط به افراد نیازمند پیونده زده شود.

جام جم آنلاین


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد