یادمان باشد، زود دیر می شود
پیرمردی
نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و
به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار
کرد. پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…
پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد...
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.
بابا این وحید کیه اینقد احساسیه مطالب با حالی میزاره فدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش
قربونت.ولی احساسی بودن خوبه یا بد؟!!
خوبه اما زیادیشم ضربه میزنه


فدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات
اهوم
.فداااااااااااااااات!!!
وحید جان راسی به این حسن بگو فردا صبح الطلوع میرم تو سایت اگه مطالبمو نذاشته باشی میام دانشگاه دم و دسگاتونو میریزم به هم فدااااااااااااااااااااااااااااااای خودم

حســــــــــــــــــــن.ببین آقا رضا چی میگه!!
چرا داداش؟!
فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات