سلام به همه دوستان عزیز...
از اینکه به جمع نویسندگان وبلاگ کلاسمون پیوستم خیلی خوشحالم ، امیدوارم بتونیم در کنار هم و با همکاری یکدیگر وبلاگ خوبی داشته باشیم...
داستان / انیشتین و راننده اش!
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
متاسفانه تکراری بود



اگه واقعا خیلی تاسف خوردی ببخش
این چه وضعشه.هرکی باباباش دعواش شده از خونه قهر کرده اومده نویسنده شده.جمعش کنید بابا
ی ضرب المثل جالب میگه:
کافر همه را ب کیش خود پندارد
سلام امیرحسین جان جون!
منم خوشحالم که به جمعمون پیوستی!خیلی!!
مر۳۰
مرc
mersi
سلام امیرحسین...
چطوری آیا؟
اقا ی سر ب وب ما هم بزن......
سلام خوبم آیا
به روی چشم
با سلام خدمت آقای امیر ج.....
ببخشید یه سوالی داشتم منظور شما از امیر ج همون امیر جــــــــوجــــــــه س؟!!!!!!!!!!!
منم سلام دارم
عاقلان دانند
منم خوشحالم که پیوستی به جمع نویسندگان
ازشماهم ممنونم
ورودتو تبریک میگم
سلام خیلی ممنون
همه بچه های اصفهان و شاهین شهر
منم ورودتونو تبریک میگم
امیدوارم عضو فعال و موثری باشین
ممنون....