سلام دوستان...
از اونجایی که این ترم بیشتر بچه ها یه تعدادی درس رو افتادن، ارائه یه برنامه واحد،مثل ترمای قبل ممکن نیست.
برای همین من برنامه کلی کلاسها رو فقط اونایی رو که ما میتونیم بگیریم رو گذاشتم تا اونایی که افتادن یا حذف کردن با توجه به اینکه کلاس های مدار1 و الکترومغناطیس نیز احتمالا برگزار میشه برنامشون رو بچینن.
البته قراره صبح روز انتخاب واحد بچه ها جمع بشن و برن پیش خانوم کریم تا مدار1 و مغناطیس رو این ترم هم ارائه بدن.
از اونجایی که بیشتر اقایون و داداشای گلم معارف2 رو پاس کردیم باید یه عمومی دیگه بجاش بگیریم ولی متاسفانه تاریخ اسلام با اقای عصمتی و شریف و گلریز تداخل ساعتی داره مگه اینکه ماشین رو با قدرتیا برداریم و آز رو هم با خانوم جلوداریان.اگه راه دیگه ای پیدا کردید یا درس دیگه ای برای انتخاب پیدا کردید بگید حتما.البته متون و تربیت بدنی2 رو هم میتونیم بگیریم.
البته اونایی که معارف 2 قبلا نگرفتن یادشون نره که بگیرن چون توی این برنامه نیس.
شماره های 424 مربوط به قدرتیا و 414 مربوط به کنترلیاست.البته میتونیم از قدرتیا رو نیز انتخاب کنیم.
این برنامه ها صرفا پیشنهادیه و بخاطر اینه که تا جایی که میشه ما همکلاسیا باهم بمونیم واگه اشتباهی هم در اون باشه حتما بگید اصلاحش کنم.حتما نظراتتون رو بگید.
من یه تعدادی برنامه پیشنهادی هم برای اونایی که درساشون رو پاس شدن گذاشتم.
ادامه مطلب ...
عاقبت پر میشود این حفره ها …
از من و تو، از من و ما ، از شما …
یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین
عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین …
“گیله مرد”
پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب
گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم توی سر روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از ۲۶ افزون شده دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی واقعا ً که پوز بابا را زدی
بیخودی پرسه زدیم،صبحمان شب بشود
بیخودی
حرص زدیم،سهممان کم نشود
ما خدا را
با خود، سر دعوا بردیم،
و قسم ها
خوردیم، ما به هم بد کردیم
ما به هم بد
گفتیم،ما حقیقتها را،زیر پا له کردیم
و چقدر حظ
بردیم،که زرنگی کردیم،
روی هر
حادثه ای ،حرفی از عشق زدیم،
از شما
میپرسم،ما که را گول زدیم؟؟
رفیق دوران مهد کودکم نه تنها ازدواج کردبلکه طلاقم گرفت.
منم هنوز دارم پاندای کنگفوکار دانلود میکنم
***********************
یکی میگفت : باید از کنار مشکلات باسرعت عبور کنی و بگی : “میگ میگ”
اما نمیدونست مشکلات نشستن رومون میگن : “انگوری انگوری”
***********************فامیلمون یه اس.ام.اس فلسفی فرستاده بود؛
نمیدونم چی شد replay رو اشتباهی زدم اس.ام.اس خالی براش سند شد.
جواب داد: دنیایی از حرفهای نگفته … مرسی!
ینی یه آدم سالم دور و برمون نیست به خدا
من خودم کارم رو خوب بلدم نیاز به تذکر شما نیست
***********************
امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم
کف دستش میخاره میگه پول داره میاد …
گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن …
کفه پاش میخاره میگه پول داره میره …
اصلا ۱%به ذهنش نمیرسه که حموم بره شاید درست شه….
***********************
پیر شدم آخرشم نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بوده !؟
***********************
یه پسری که ماشینbenz داره میره سره قرار با نامزدش !
پسر:عزیزم من یه چیزیو بهت دروغ گفتم و الان میخوام بهت راستشو بگم!
دختر:چیو دروغ گفتی؟ پسر:من ازدواج کردم و ۳ تا بچه دارم!
دختر : اوه بابا ترسوندی منو، فک کردم میخوای بگی benz مالِ خودت نیست!
مهم این است که زندگی معمولی خود را بکنی و گاهی حتی در معرض بدی ها قرار بگیری اما انتخاب کنی که خوب باشی
زمان دبیرستان معلم شیمی ما همیشه میگفت: "در ریزترین واحد سازنده ماده یعنی در دنیای اتمها این الکترونها با بار منفی هستند که مانند ابری گرداگرد هسته اتم (شامل پروتون با بار مثبت) میچرخند، و این پروتون واقعا دل شیر دارد که در محاصره لایههای از اَبرالکترون با افتخار، مثبت بودن خودش را حفظ میکند."
معلم شیمی میگفت: "در واقع در زندگی هم مثبتها زمانی ارزش واقعی خود را پیدا میکنند که در محاصره منفیها، مثبت بمانند و در دل منفیهاست که مثبت بودن هنر میشود!"
اینکه یک نفر در جمع منفیها کاری منفی انجام دهد و بعد به خود ببالد و انتظار داشته باشد که به خاطر کار نادرستش و جراتی که به خرج داده به او جایزه بدهند، این اصلا هنر نیست. سفید بودن و از همه مهمتر سفید ماندن در بین آدمهایی که اصرار به سیاهی دارند، هنر واقعی است.
ادامه مطلب ...
دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و
غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند،
ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته
ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس
حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه
حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت: استاد
امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل، باهم
ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار
شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرد است:
هیـچ کس زنده نیست... همه مُردند