دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
نویسنده : خانم وفامنش
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
دوستان ادامه مطلب رو فراموش نکنید...
نویسنده : فرزانه حیدری
ادامه مطلب ...
مردم شهر سیاه,
خنده هاشان همه از روی ریاست...
دلشان سنگ سیاست...
ما در این شهر دویدیم و دویدیم...
چه سود؟!
هر کجا پرسه زدیم خبر از مردی نبود
و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد...
نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی...!!!
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده ماها آدمای بی احساسی نیستیم ماها بی معرفتو نامرد نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن فقط باید یکی باشه بفهمه مارو، یکی باشه از ماها ، از جنس ما...
ما رو برای هم نمیخواست .. .
فقط میخواست همو فهمیده باشیم خدا
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. .
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. .
خدا از حسرت ما با خبر بود ُخودش ما رو برای هم نمیخواست ..
خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. .
میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. .
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم
اما .. .
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم
داره رو دست ما میمیره این عشق
نویسنده : مریم خانم
کـــــــــــم بــاش
من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم
و لبخند میزنم چرا که خداوند مرا دختر افریده
و همین برای من کافیست...!
نویسنده : خانم وفامنش
1:اقادامادچیکاره ان؟تاجرفرش هستن توکانادا!!!پاشین گم شین بیرون من فقط دختربه مرغ فروش میدم....
2:سه تامرغ خریدم مجبورشدم گاوصندوق وبچپونم توفریزر
3:مرغ تمیز/سفید/شش ماهه/کم مصرف باتخم گذاری زیادبدون واسطه/به بالاترین پیشنهادیاتعویضباباغ یاویلادرنوشهر...قیمت مقطوع!!!!
نویسنده : بدون نام
محکم باش.. اصلا هم نگران گم شدنت نباش...
اونی که اگه کم باشی گمت کنه ، همونیه که اگه زیاد باشی حیفت میکنه...
سعی نکن متفاوت باشی
فقط خوب باش
این روزها خوب بودن به اندازه کافی متفاوت هست...!
نویسنده : مریم خانم
ما، اغلب خود را محور دنیا و مافیها فرض می کنیم و فکر می کنیم که همه دنیا به خاطر ما می گردد، آسمان و زمین و ستارگان به خاطر خوش آمد ما در سِیر و گردشند …
… فکر می کنیم که آسمان در غم ما خواهد گریست و یا دل سنگ از درد ما آب خواهد شد، یا گردش ستارگان متوقف خواهد گشت…
…
اما بعد می فهمیم که در این دنیای بزرگ میلیون ها انسان مثل ما آمده اند و
رفته اند و هیچ تغییری در گردش روزگار به وجود نیامده است.
دکتر چمران
کودک با گریه گفت:الو سلام
خونه ی خداست اونجا؟
خودتی خدا؟
سلام بنده ی من بله خودم هستم
خداجونم ترخدا نذار بزرگ شم..ترخدا نذار با بزرگ شدنم تورو هم تو دلم کوچیک کنم
خدا من میخوام همینجوری باهات حرف بزنم نه مثل بزرگا سخت و نامفهوم
من نمی خوااااااااااااااام جای تورو به پول بدم خداجونم
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه.
(خداجون دوست دارم)
نویسنده : سارا خانم
از چه بنویسم ؟
از چه بنویسم ؟ امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند ، مانده ام که از چه
بنویسم ... از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی ...
از چه بنویسم ؟ از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است ؟ از زمین بنویسم یا از
زمان یا از یک نگاه مهربان ؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده
نشد ؟ باز چه بنویسم ؟ از چتری که هرگز زیر آن نه ایستادم یا از حرفهایی که هرگز به زبان نیاوردم ؟ من
عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم ، من دلبسته درختی هستم که فرصت
نشد اسممان را روی آن حک کنیم ... اگر قرار باشد بنویسم ... باید در همه سطرهای دفترم حضور
داشته باشی ، نفس های تو می تواند برگ برگ دفترم را از پائیز پاک کند ، من بیقرار حرفهای ناب
توام ...
جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل ،
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی ،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم .
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم .
بهترین دوست
بهترین دوست اون دوستی که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بنشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی. ما واقعاً تا چیزی را از دست ندیم، قدرش را نمیدونیم، ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم، نمیدونیم چیزی را از دست دادیم. اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی، تضمینی بر این نیست که اون هم همین کارو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش، فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه اینطور نشد، خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده. در یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد، در یک ساعت میشه کسی را دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد. دنبال نگاهها نرو، چون میتونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون کمکم افول میکنه دنبال کسی برو که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره را روشن کرد. کسی را پیدا کن که تو را شاد کنه. دقایقی توی زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که میخوای اونو را از رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی بغلش کنی. رویایی رو ببین که میخوای. جایی برو که دوست داری. چیزی باش که میخوای باشی. چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی. آرزو میکنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی، به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی. همیشه خودتو جای دیگران بگذار، اگر حس میکنی چیزی ناراحتت میکنه، احتمالاً دیگران را آزار میده. شادترین افراد لزوماً بهترین چیزها رو ندارن، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو میبرن. شادی برای اونایی که گریه میکنن و یا صدمه میبینن زنده است. برای اونایی که دنبالش میگردن و اونایی که امتحانش کردن. چون فقط اینها هستن که اهمیت دیگران رو تو زندگیشون میفهمن. عشق با یک لبخند شروع میشه، با یک بوسه رشد میکنه و با یک اشک تموم میشه. روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده، شکل میگیره. نمیشه تا وقتی که دردها و رنجها را دور نریختی، توی زندگی به درستی پیش بری. وقتی به دنیا اومدی، تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
نویسنده : خانم وفامنش
عنوان : خسته...
خسته اس...
خیلی خسته...
سر به سرش نذارید...
نویسنده : بدون نام
عنوان:متن جدید خوش امدگویی درهواپیمای ایران
سلام و صلوات بر روح تمام مسافرین عزیز
ورود شما را به پرواز ابدی هواپیمایی جمهوری اسلامی خوشامد می گوییم.
خداوندا! مشیت خودت را در رسیدن و لقا خود بر ما قرار ده و سرعت آن فزون فرما.
مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و به احتمال 1% مقصدی که بر روی بلیط درج شده می باشد.
بستن کمربندها اصلا ضرورتی ندارد، چرا که بستن و نبستن آن برای ورود به بهشت الزامی نمی باشد.
در
صورت بروز اشکال درسیستم هوای کابین ماسک هایی از بالای سر شما آویزان
خواهند شد که شما قبل از آن رایحه ی خوش ملائکه را احساس خواهید کرد.
خواهشمند است هنگام سقوط خونسردی خود را حفظ نموده تا بتوانید اشهد خود را صحیح قرائت نمائید.
ارتفاع
پرواز به تدریج و شاید هم ناگهانی به صفر خواهد رسید، اما هیچ جای نگرانی
نیست. چرا که یک باره تا آسمان هفتم اوج خواهیم گرفت و هوای بهشت هم بسیار
عالی گزارش شده است.
خلبان پرواز، مرحوم شهید کاپیتان بهشت زاده و ارواح گروه پروازی جایگاه ابدی خوبی را برای شما آرزومندند
نویسنده : خانم حیدری
غزل سنگ قبر حافط شیرازی
مژده ی وصل تو کو کز سر جان بر خیزم / طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی / از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی / پیش تر ز آنکه چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین / تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات / کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش / تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده / تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
نویسنده : محمد سلمان نصرت زهی
مطلب ۱ :
یه روز از خدا پرسیدم؟
خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟
خداوندفرمود هروقت بنده ای با من سخن می گوید چنان به
حرفهای او گوش می دهم که گویی جز او بنده ی دیگری ندارم
ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا
او ...
مطلب ۲ :
پروردگار من
جهان سرشار از دلبستن ها
و دل شکستن هاست
و چه حسی دارد
وقتی دل شکسته،از دل بستن ها
به تو رو می آورم
تا در کنار تو بار دیگر
آرامشی را تجربه کنم
که در کنار بندگانت
از دست دادمش
...
پروردگار من!!!...
مطلب ۳ :
بخند
آری بخند
با تمام وجود بخند
شادی را در آغوش بگیر
بیامیز با نیروی مثبت اشیاء
کائنات و هر چه در آن است را لمس کن
آنقدر بخند تا توان غمگین بودن برایت نماند
در همه چیز بهترینش را ببین
و در همه کس کودک درونش را
و میان تمام لحظه های زیستن
به لذت های بی وقفه ی محبت و مهربانی بیاندیش
دوستانت را دریاب و در کنارشان باش
و هم نفسانت را به میهمانی قلبت دعوت کن
شاد باش و بخند
میان دستانت چه داشتی
که به گاه نوازش
همچو افسون قصه های پریان
سِحر شدم
و از آن پس چشمانم به غیر از تو
دیگر هیچ کس را ندید؟
نویسنده : خانم وفامنش
مطلب ۱ :
خانه دوست
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی ان با قلم سبز بهار می نویسم:
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد
خانه دوست کجاست؟؟؟!!!!
مطلب ۲ :
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد
نویسنده : خانم وفامنش