روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :
"وای من یه چی بگم قبل خوندن این داستان... این داستانو واسه این گذاشتم که یکم قدر مادرامونو بیشتر بدونیم... و اگه یکم وجدانتون قلقلک اومد نظر بدین میخوام بدونم واکنشای افراد مختلف نسبت به این مدل داستانا چجوریه. مرررررسی"
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکرد
به لستر گفت : یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو
تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هرکدام از این سه آرزو , سه آرزوی دیگر آرزو کرد و آرزوهایش شد
نه آرزو با سه آرزوی قبلی , بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد
آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ و...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای
خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو بعد آرزو هایش را پهن
کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و
آرزوکردن برای داشتن آرزوهای بیشتر , بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه
میکردند عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست آنها را روی
هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی
که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند حتی یکی از آنها
هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لسترهم باشید که در دنیای سیب
ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای
بیشتر حرام کرد !!!
گاه آنچه امروز داریم و
از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!
راز عدم ازدواج حضرت معصومه (س) نه در وصیت پدر است و نه در نبودن همسر هم کفو؛ بلکه علت آن وجود اختناق شدید هارون و مأمون بود که باعث شد هیچ کس جرات نکند به راحتی به خانه موسی بن جعفر (ع) و بعد از او فرزندش امام رضا(ع) رفت و آمد داشته باشد.
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم
به او گفتم:
چون به دیاریارم میروی به او بگو دوستش دارم
ومنتظرش می مانم. بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت: دوستش بدار ولی منتظرش نمان
_______________
میگریم در اشکهایم تو را میبینم اشک هایم را پاک میکنم تا کسی تو را نبیند
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری... خیلی سخته که روز تولدت، همه بهت تبریک بگن، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی، بعد بفهمی دوست نداره... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت!
برای مشاهده ادامه عکسها به همراه توضیحات روی لینک کلیک کنید.
در طول تاریخ بشر اختراع های بسیاری صورت گرفته است. اختراعاتی در زمینه های مختلف مثل هوانوردی، علوم پزشکی، مهندسی و یا اتومبیل ها و بسیاری موارد دیگر که زندگی بشر را برای همیشه تغییر داد.
اما در بسیاری موارد و در زمان آزمایش های اولیه این وسایل آنچنان که باید امن نبودند و به مرگ سازندگان خود منجر شدند.
در این مطلب قصد داریم تا شما را با مخترعینی آشنا کنیم که با اختراع خود کشته شدند.
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ….
نام مرا گذاشتند "با جنبه" ! بی آنکه بدانند؛
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود
.
سلامتیه پـــــت و مــــت
چون نه هیچی تو مغزشون بود،نه هیچی تو دلشون!
.
من مسئول چیزی هستم که میگم، نه چیزی که تــــــو ازش برداشت میکنی ….!
.
آقای من ، خانم من ، فدات شم ، قربونت برم ، نوکرتم
دوست عزیز ! کلاس ، داشتنیه … گذاشتنی نیست …
.
سلامتی اون سربازی که ۵۵ دقیقه وایساد تو صف تلفن
که ۳ دقیقــه با عشقش حرف بزنه،
ولی هرچقد زنگ زد بازم پشتخطی بود …
.
کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذاریم
چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره…
برای هر سوال، به گزینه الف ۲ امتیاز، به گزینه ب ۰ امتیاز و به گزینه ج ۱ امتیاز بدهید
پنجم جمادی الاول سال پنجم و ششم هجری روز ولادت با سعادت بانوی قهرمان کربلا و پرچمدار نهضت حسینی علیه السلام ، حضرت زینب کبری سلام الله علیها می باشد.
این روز را روز پرستار نامیده اند .
ادامه مطلب ...دو دانه در خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند..
دانه اولی
گفت:میخواهم رشد کنم! میخواهم ریشههایم را هر چه عمیقتر در دل خاک فرو کنم.
وشاخههایم را از میان پوسته ی زمین بالای سرم پخش کنم.
..من میخواهم شکوفههای لطیف خودم را همانند بیرقهای رنگین
برافشانم ورسیدن بهار را نوید دهم... من میخواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگهایم احساس کنم !! و بدین ترتیب دانه رویید.
دانه دومی
گفت: من میترسم. اگر من ریشههایم را به دل خاک سیاه فرو کنم،
نمیدانم که در آن تاریکی با چه چیزهایی روبرو خواهم شد.
اگر از میان خاک سفت، بالای سرم را نگاه کنم، امکان دارد
شاخههای لطیفم آسیب ببینند... چه خواهم کرد اگر شکوفههایم باز شوند
و ماری قصد خوردن آنها را کند؟
احتمال دارد بچه کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد
. نه، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.
و بدین ترتیب دانه منتظر ماند.
مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین بود
دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد...