پست ترین آدما کسانی هستند که
به دست گذاشتن روی نقطه ضعف دیگران
بگن شوخی …
مردی که جورابش پاره نباشه مرد نیس !
سلام خدمت تمام همکلاسی های عزیز
میخاستم این بار ازضعف شهرمون یا بهتر بگم ازشهردارمون بگم که ترجیح دادم با گذاشتن این عکس ها تمام منظور خودما برسونم
شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …
علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
به نام خدا ...
همه
می دونید که بیماری جزام ذره ذره گوشت و تن را می خوره و یهو می بینید که
یکی یک طرف از صورتش کاملا ریخته و نه لپ داره نه گونه ....و از بیرون صورت
دندوناش معلومه ....یا یک تیکه از استخوان دستشون معلومه و گوشتاش همه
ریخته ....بیمارای جزامی چهره های خیلی خیلی دردناکی دارند .طوری که هر کسی
نمی تونه بهشون نگاه کنه ....
ادامه مطلب ...
من از سکوت موریانه ها می ترسم ...!
غمگین نپاش بر تنِ دفتر دوات را
گاهی بیا گریز بزن خاطرات را
اصلا بگو؟ کدام دلِ قدر ناشناس
رنجانده است دخترِ خوبِ دهات را
این چشم های نافذ باران گرفته ات
یادم می آورد شبِ خیس قنات را
آن کوچه های خاکی تا پاسِ شب رها
آن شب نشینِ ساده و بی سور و سات را
آن سفره ی همیشگی کاسه های ماست
خیساندنِ مداوم نانِ بیات را
آن دختری که با دو سه تا سکه ی سیاه
می ریخت توی جیبِ لباسش نشاط را
سپیده مختاری
پسرها
.
.
.
1- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
دوران زندگی پسره به چه شکلی میگذره
شش سال اوّل زندگی:
• گریه نکن
• شیطونی نکن
• دست تو دماغت نکن
• تو شلوارت پیپی نکن
• مامانت رو اذیّت نکن
• روی دیوار نقاشی نکن
• انگشتت رو تو پریز برق نکن
• دمپایی بابا رو پات نکن
• به خورشید نگاه نکن
• شبها تو جات جیش نکن
• تو کمد مامان فضولی نکن
• با اون پسر بیتربیته بازی نکن
• اسباببازیها رو تو دهنت نکن
• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن
بقیه در ادامه مطلب
کسانی که میگن رفیقت رو باید تو مسافرت بشناسی
درست میگن ولی راه دیگه اینه
.
.
.
.
رفیقت رو باید سر جلسهی امتحان بشناسی.!
سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران
بر همه ی شیعیان مبارک باد.سالروز آغاز امامت حضرت مهدی(ع)