استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر و بچه به بغل
میبینه . . . :
سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
حسن محمدزاده
شنبه 10 خردادماه سال 1393 ساعت 10:37 ب.ظ
سلام دایی جون مطلباتونو تغیرش نمی دید؟دایی جون دوستت دارم ilove
salam
chera daei joon alan yekam bacheha mashghale emtehanaro daran ishala be zoodi sait UP mishe