یه روز یه ترکه تفنگ دستش می گیره میاد به پایتخت تا کشور رو از استبداد نجات بده به خاطر من و تو ، اسمش ستارخان بود .
یه روز یه لره با لشکر کمی که داشت رفت به جنگ اسکندر وقتی همه سربازاش کشته شدند باز هم تک نفره جنگید تا برای ایران بمیرد ، اسمش آریو برزن بود .
یه روز یه رشتی به خاطر غیرتش به وطن با دوستاش رفت به جنگ شوروی تا به ناموس من و تو توهین نشه ، اسمش میرزا کوچک خان جنگلی بود .
یه روز یه اصفهانی دید پرتغالی ها دارن تو کشورش قلعه میسازند رفت با هاشون جنگید تا ذره ای از خاک ایران کم نشه ، اسمش شاه عباس اول بود .
یه روز یه قزوینی دید عراق به خاک کشور وارد شده به خاطر این که به من و تو سخت نگزره رفت به جنگ و کشته شد ، اسمش عباس بابایی بود .
بعد ما ...
بر سر مزرعه ی سبز فلک ،
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است و ندانست که این زخم زبان ،
دل چوبین مترسک را هم می شکند .
اگر میدانستید، یک محکوم به مرگ، چقدر در آرزوی بازگشت به زندگی
است، آنگاه قدر روزهایی را که با غم و اندوه و نگرانی و بدخلقی
میگذرانید، میدانستید.
بو علی سینا
--------------------------------------------------------------------
هر چه قفس تنگتر، آزادی شیرینتر.
-------------------------------------------------------------------- همه کس آزادی را دوست دارد، اما فقط برای خودش و نه برای دیگران.
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ، دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ...
دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟
بچه که بودم آرزو داشتم ماه و ستاره های آسمون رو
بردارم و تو اتاقم بذارم... بزرگتر که شدم فهمیدم
آرزوهام خیلی رؤیایی و دست نیافتنیه ...
ولی الان میبینم که ماه و ستاره های واقعی رو همون موقع تو خونمون داشتم ...
پدرم ، مادرم ، برادرها و خواهرهام ... و پدربزرگ و مادربزرگم ...
آه زندگی ...
کسانی که میگن رفیقت رو باید تو مسافرت بشناسی
درست میگن ولی راه دیگه اینه
.
.
.
.
رفیقت رو باید سر جلسهی امتحان بشناسی.!
سقا
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود. عروسک و قمقمهاش را محکم زیر بغل میگیرد. شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(علیه السلام) میچرخد و نعره میزند، از گوشهی چشم دخترک را میپاید. او با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود. از مقابل شمر میگذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او میگیرد. شمشیر از دست شمر میافتد و رجز خوانیاش قطع میشود. دخترک میگوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد. مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد. توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: «بابای بد!» نگاه شمر از چانهی لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند. او نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای سکو پایین میرود.
به یک زن احترام بگذارید، چون:
میتوانید معصومیتش را در شکل یک دختر حس کنید
میتوانید علاقه اش را در شکل یک خواهر حس کنید
میتوانید گرمایش را در شکل یک دوست حس کنید
میتوانید اشتیاقش را در شکل یک معشوقه حس کنید
میتوانید فداکاریش را در شکل یک همسر حس کنید
میتوانید روحانیتش را در شکل یک مادر حس کنید
میتوانید برکتش را در شکل یک مادر بزرگ حس کنید
با این حال او محکم و استوار نیز هست .
قلبش بسیار لطیف، فریبنده، ملیح، بخشنده و سرکش است…
او یک زن است… و زندگی!!
به راستی زن با مرد برابر نیست؟!
نمیدانم! شاید شما راست میگوئید که برابر نیست!!!
اما...... به گمانم زن بیشتر از برابر است!
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده...
برای آنکه با سرمایه اش فقط زمین می خرد؛
روزی خواهد آمد که با خود بگوید :
برای چنین روزهای مبادایی،
کاش قطعه ای آسمان می خریدم ...
معلم پسرک را صدا زد تا انشایش با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند. پسرک با صدای لرزان و
آرام گفت ننوشته ام.
معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پادرهوا نگه داشت!
پسرک درحالی که دستهای قرمز و باد کرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت:
اری ثروت بهتر است
چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را مینوشتم . . .