کودکی اندیشید که :
خدا چه میخورد؟
چه میپوشد و در کجا منزل دارد؟
ندایی آمد که او :
غم بندگانش را میخورد,گناهانشان را میپوشاند و در قلب شکسته آنان ساکن است.
روانپزشک معروفى در یک مهمانى شرکت کرده بود. بعد از شام که همه مهمانها دور هم نشسته بودند و صحبت مى کردند، صاحب خانه از دکتر روانپزشک پرسید: دکتر! شما از کجا مى فهمید که یکنفر از نظر ذهنى آدم نرمالى هست یا نه؟
دکتر گفت: کار سختى نیست. یک سوال آسان که همه به سادگى جواب مى دهند را ازش مى پرسیم. اگر در جواب دادنش دچار مشکل شد، شک مى کنیم که
ممکن است از نظر ذهنى مشکل داشته باشد.
صاحب خانه پرسید: چه جور سوالی؟
روانپزشک گفت: مثلاً ازش مى پرسیم کاپیتان کوک سه بار با کشتى به دور دنیا مسافرت کرد و در یکى از این سفرها مرد. در سفر چندم این اتفاق افتاد؟
صاحب خانه کمى فکر کرد و در حالى که لبخندى عصبى بر لب داشت گفت: دکتر! میشه یک سوال دیگه مثال بزنید؟ من اصلاً اطلاعات تاریخى ام خوب نیست.
سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن..
در رو که بستن ، راننده دید خیلی مستن ، سریع ماشین رو روشن کرد ،بعد زود
خاموش کرد گفت:
مسافران عزیز رسیدیم به مقصد..!
مرد اولیه پول میده پیاده میشه…
مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه تشکر هم میکنه !
مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه دونه محکم میزنه تو سر راننده !
راننده میگه چرا میزنی..؟
اونم میگه: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست از این به بعد تند نری..!
داشتی هممونو به کشتن میدادی مرتیکه…!ا
میخوای بدونی IQ یی که داری تا چه اندازه هست؟
باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد.
ادامه مطلب ...هشدار: این یک مطلب فمنیستی است. لطفا آقایون نخونن! اگر هم خوندن به من فحش ندن! من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم!..(نظر بدید.)خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چه می کنند؟
ادامه مطلب ...چهارتا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو میبینن و شروع میکنن در مورد زندگیهاشون برای همدیگه تعریف کردن بعد از یه مدت یکی از اونها بلند میشه و میره دستشویی سه تای دیگه صحبت رو میکشونن به تعریف از فرزندانشون....
اولی: پسر من باعث افتخار منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کردو پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پلههای ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم آنقدر پول دار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد…
ادامه مطلب ...دکتر شریعتی :«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم و تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد».
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.
روزی دختر شش سالهام سوزی، نزد من آمد و پرسید «مامان داری چه کار میکنی؟»
ـ دارم برای همسایمون خانم اسمیت غذا درست میکنم.
ـ واسه چی؟
ـ برای این که خانم اسمیت دختر کوچولوشو از دست داده و دلش شکسته و الان خیلی خیلی غمگینه ما باید برای مدتی از او مراقبت کنیم.
ـ چرا مامان!
ـ سوزی آدمها وقتی خیلی خیلی غمگین هستن، دیگه نمیتونن کارهای کوچکی مثل غذا درست کردن رو انجام بدن خانم اسمیت همسایه ماست و همهمون عضو یه خانواده بزرگ هستیم. برای همین لازمه که به هم کمک کنیم. خانم اسمیت دیگه نمیتونه با دختر کوچولوش حرف بزنه یا اونو بغل کنه یا همه کارهای قشنگی را که مامانها و دخترهاشون میتونن با هم انجام بدن، انجام بده. سوزی! تو دختر باهوشی هستی و حتماً یه راه حلی برای کمک کردن به خانم اسمیت پیدا میکنی.
ادامه مطلب ...