مرد ها سکوت نمی کنن...!
**فقط داد میزنن**...
نمی تونن وقتی که ناراحت هستن...!
گریه کنن و بهونه بگیرن...!
فقط داد میزنن...!
اونا نمی تونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم...!
فقط داد میزنن...!
نمی تونن بگن دلشون می خواد تو آغوشِ تو گریه کنن...!
فقط داد میزنن...!
ممکنِ خیلی تو رو دوست داشته باشن...!
اما نمی تونن صداشون رو مثل دختر بچه ها کنن و جیغ بزنن و بگن...!
عاشقتم...!
فقـــــــــــط داد میزنن...!
اون همه اینا رو قورت می ده که بگه یه مردِ...!
یه آدمِ محکم که می تونه تکیه گاهت باشه...!
اما تو نگاه به قوی بودنش نکن...!
چون فقط داد میزنه...!
از دادش دلگیر نشو...!
تو قلبش یه بچه زندگی میکنه...!
که پاکتر و رویایی تر از هر زنیه...!
گاهی دلش اونقدر میگیره که فقط...!
داد میـــــــــــــ ـــزنه...!
خاطرات نه سر دارند و نه تَه . . .
بی هوا می آیند تا خفـــــــــــه ات کنند . . .
می رسند . . .
گاهی وسط یک فکر . . .
گاهی وسط یک خیابان . . .
... سردت می کنند . . . داغت میکنند . . .
رگ خوابت را بلدند . . .
زمینت می زنند . .
اما
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند.
یا علی
میخوای بدونی IQ یی که داری تا چه اندازه هست؟
باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد.
ادامه مطلب ...
پای راست خودتون رو در جهت عقربه های ساعت بچرخونید ودر همین حین با دست راست خود خلاف جهت عقربه های ساعت از بالا به پایین عدد شش رو به انگلیسی بنویسید.
.
.
اینکارو کردید؟؟!!
.
تونسنتید؟!!؟
.
.
به محض شروع نوشتن عدد با دست،جهت چرخش پاتون هم،همجهت با جهت چرخش دستتون میشه.
جالب اینه که همین کارو با دست چپ و پای راست میتونید انجام بدید ولی با پای راست و دست راست نمیتونید.
.
واقعا چرا؟!!...
خدایا تو،آنی که آنی توانی جهانی تپانی ته استکانی
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟
گرما بخشیدی...!؟
یا سوزاندی...؟!!
در این شکل شما سه تصویر میبینید. تصویر وسط مشکی و تصاویر چپ و راست رنگی . تصویر راست از راست به چپ میچرخد و تصویر چپ از چپ به راست نکته جالب این است که اگر تصویر مشکی وسط را همزمان با یکی از تصاویر چپ یا راست نگاه کنید با
همان تصویر و به همان جهت میچرخد
اشتباه نکنید این خطای دید نیست خطای مغز است
همان مغزی که باورهای ما را میسازد باورهایی که دودستی به آنها چسبیده ایم
گاهی باورهای ذهنی ما چیزی بیشتر از عادت های فکری مان نیست
فقط اینکه اگه جای خدا بودم RESET میکردم*, زندگی خیلیا هنگ کرده.
تاثیرات فیزیکو میبینید؟من که چیزی از جزوش متوجه نشدم چ برسه به هالیدی!!!
به قول خانم.....به کی بگیم..؟؟
جمله ی استادفیزیک به جملات: این چه طرز صحبت کردنه؟؟؟؟؟
کلاهچی کجایی که یادت بخیر!
بیخیال...
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم ؟
بزرگ ترین اشتباه ؟گفت عاشق شدن
گفتم بزرگترین شکست ؟گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد ؟گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟گفت یک روز چشم های معشوق را ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق ؟گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه ؟گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگ ترین رویا؟گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت ((( مرگ )))
خـُدایا جـای سوره اے به نـام " عــِشق " در قرآنت خالے است
کـﮧ اینگونه آغاز شَود :
وقــَسم به روزے که قــَلبت را میشکنند
و جز خـُدایت مَرهمے نخواهے یافت
باشه میخوان ما فوق قبول بشیم.........بازم باشه..!!
ولی مگه همه قصد دارن ادامه تحصیل بدن؟ بعضی ها میخوان لیسانس بگیرن و برن سرکار البته اگر کار گیر بیاد بعضی ها هم......!
با سخت گیری توی امتحانات کسی فوق قبول نمیشه .......بابا باچه زبونی بگم تقویت بنیه علمی به سخت گیری توی امتحانات نیست به شیوه ی آموزشیه که...
وقتی جزوه رو انقدر مشکل داریم چطور میخوایم خارج از جزوه امتحان بدیم؟؟؟
هر جلسه استاد ازمون میپرسه حدود انتگرال از کجا تا کجاست و همه نگاهش میکنیم............ای بـــابــــا چه حرفی میزنی!!! ما که بلدیم ولی هنوز نخوندیم(گاهی اوقاتم واقعا بلدیم اما جرات نداریم و میترسیم جواب استاد رو بدیم) آخه نه که.........
میخوام سکوت کنم ولی یه چیز تو دلمه که باید بگم..بازم خدا خیرش بده آقای (.....) حداقل یه مخالفتی با استاد کرد و گفت ما جزوه رو هم نمیرسیم بخونیم چطوری هالیدی بخونیم..!!!
والا ما که میترسیم نگاه تو چشمای استاد بکنیم البته وقت هم نمیکنیم یه نگاهمون به جزوه هستش و یه نگاهمون به تخته ..آخرش یا متوجه نمیشیم استاد چیکار کرد یا نصفه کاره مینویسیم و میریم سراغ سوال بعدی...
اون از ترم اول که جناب آقای دکتر فکر میکردن.........
اینم از این ترم!!!!!!
خدا به دادمون برسه
ثروتمندی نزدیک یک دریاچه ایستاده بود و یک قایق کوچک ماهیگیری از کنارش رد
می شد. دید که داخل قایق چند ماهی صید شده است. از ماهیگیر پرسید: «چقدر
طول کشید تا این چند تا ماهی را گرفتی؟»
ماهیگیر گفت: «خیلی کم.»
مرد ثروتمند پرسید: «چرا بیشتر صبر نکردی تا ماهی بیشتری گیرت بیاید؟»
ماهیگیر پاسخ داد: «چون همین تعداد کافی است.»
مرد ثروتمند پرسید: «بقیه روز را چه می کنی؟»
ماهیگیر پاسخ داد: «صبح ها به اندازه ی کافی می خوابم، به اندازه ی نیاز
ماهیگری می کنم، با بچه هایم بازی می کنم، با همسرم گپ می زنم. بعد می روم
دهکده و با دوستان شروع می کنم به گپ زدن.»
مرد ثروتمند گفت: «می خواهم به تو کمک کنم تا بیشتر ماهی بگیری و بتوانی با
پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد آن چند قایق دیگر به اموالت اضافه کنی.
بعد به جای اینکه ماهی را به واسطه ها بفروشی خودت مستقیم به دست مشتری
برسانی و درآمدت بیشتر شود. سپس می توانی یک کارخانه راه بیندازی و روستای
کوچکت را ترک کنی و بروی به شهر تا به کارهای مهم تری بپردازی.»
ماهیگیر پرسید: «این کارها چقدر طول می کشد؟»
مرد ثروتمند پاسخ داد: «۱۵ تا ۲۰ سال.»
ماهیگیر پرسید: «که آخرش چه کار کنم؟»
مرد ثروتمند پاسخ داد: «که بروی به یک جای آرام و زیبا تا کمی استراحت کنی،
با بچه هایت بازی کنی، با همسرت خوش باشی و برای دوستانت وقتی بگذاری…»
ماهیگیر حرف ثروتمند را قطع کرد:«یعنی کارهایی که همین الان می کنم!»