دانشمندان با طراحی یک نیروگاه هستهای قادر به استفاده از جریان برق در کره ماه و مریخ خواهند بود.
دانشمندان آمریکایی با طراحی یک نیروگاه هستهای در ابعاد یک چمدان که قابلیت تامین نیروی برق هشت خانه را دارد، توانستند چند قدم به تحقق رویای زندگی در کره ماه و مریخ نزدیکتر شوند.
به لطف سایز کوچک و قدرت پایداری آن، این نیروگاه هستهای نه فقط میتواند نیروی برق روی زمین بلکه روی مریخ، ماه و یا هر مکان دیگری که ناسا به آن نیاز داشته باشد را تامین کند.
بر اساس گزارش اسپیس، این نیروگاه قابل حمل حدود 40 کیلووات نیرو تولید میکند و برای استفاده در فضا مناسب است. این نیروگاه قابلیت انعطاف دارد و در حفرهها، دهانههای آتشفشانی و سیارههای غیرقابل سکونت قابل نصب است.
روزی مردجوانی وسط شهری ایستاده بود وادعا می کرد که زیباترین قلب دنیا را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود وهیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند
مرد جوان در کمال افتخار و وبا صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود می پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان وبقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام می تپید. اما پر از زخم بود. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پرنکرده بودند وگوشه هایی دندانه دندانه درقلب او دیده می شد.
مهمان این هفته: خانم نکویی
سوالات خود را در رابطه با مهمان بپرسید و جواب بگیرید.
راستی بچه ها اگه واسه مهمان هفته بعد کسی داوطلب هس بگه لطفا....
فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت.
مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.
بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده.
از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها کنند، ولی مرد کباب فروش میخواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است میدهم.
کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد.
ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین میانداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان طور که پول ها را بر زمین میانداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آن را بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آن را تحویل بگیرد.
پناه می برم به خدا ، از شر شیطان رانده شده
مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است. کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟ جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.
طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ، طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند. سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت: اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟ ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب دیگران می گذارم ... مرد قبول کرد . ابلیس خنده کنان گفت : عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت!
راستی طناب ما کدام است ؟! |
سلام
خوشحالیم تو یه فضای خیلی نورانی همراه دلهای با صفای شما به یه سفر خیلی قشنگ می ریم و می خوایم سعی کنیم تا اونجا که می شه به منبع نور نزدیک و نزدیکتر بشیم.
متن درسهای این دوره را می تونید از اینجا دانلود کنید:
![]() |
![]() |
![]() |
سلام این متن برگرفته از رمان «روی ماه خدا را ببوس» نوشته ی مصطفی مستوره.اگه کاملشو گیر آووردین بخونین.
...حالا به گریه می افتد. ساکت ایستاده ام و دلم می خواهد هرچه توی دلش جمع شده بریزد بیرون. می گوید: «خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو و مونس رفته اید توی دشت و اون جا صدای خدا را شنیده اید که گفته بود: دارید دنبال چی می گردید؟ و تو گفته بودی دنبال تو، داریم دنبال تو می گردیم. بعد اون صدا گفته بود: برای پیدا کردن من که نمی خواد این همه راه بیایید توی دشت و بیابان. گفته بود: من توی سفره ی خالی شما هستم؛ توی چروک های صورت عزیز. توی سرفه های مادربزرگ. توی شیارهای پیشونی پدربزرگ. توی ناله های زنی که داره وضع حمل می کنه. توی پینه های دست آدم های بدبخت فقیر. توی آرزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بال دار بیاد و اونا را از نکبت فقری که توش گیر کرده اند، نجات بده. توی عینک ته استکانی چشم های پدران ناامیدی که با جیب خالی، بچه ی مریض شون را از این دکتر به اون دکتر می برند. توی دل دوتا پسر بچه دبستانی که سر یک مدادپاک کن توی خیابون با هم دعواشون می گیره.
توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه،ولی از زن و بچه هاش خجالت می کشه. توی دل زن اون تعمیرکاری که دوست داره شب ها که شوهرش از کار برمی گرده خونه، دست هاش از کار و روغن و گریس سیاه باشه؛ که یعنی اون روز کاری بوده و شوهره پولی درآورده. به همین خاطر اول به دست های شوهرش نگاه می کنه ببینه سیاهند یا نه؟ توی دل اون شوهره که اگه دستاش سیاه نباشن، ساکت می ره یک گوشه ی اتاق تا گرسنه بخوابه،ولی صدای زنش که هی به بچه هاش می گه «خدا بزرگه، خدا بزرگه»، نمی ذاره اون راحت بخوابه.
توی فکرهای آن فیلسوف بی چاره که می خواد منو ثابت کنه، ولی نمی تونه. توی نمازهای طولانی آن عابد که حاضر نیست خلوت شبانه اش ر با همه ی دنیا عوض کنه. توی چشم های سرخ شده ی کسی که به ناحق سیلی می خوره، ولی خجالت می کشه گریه کنه. توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پُر از خون پسرش را از جبهه می آورند و فقط به چشم های پسره نگاه می کنه و صورتش خیس اشک می شه. توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده بود و به جای سیراب کردنش، تیر به گلوش زدند. توی شرم پدر اون طفل که از زنش خجالت می کشید اونو با گلوی پاره به مادرش برگردونه. توی خاک هایی که روی شهید ریخته می شه. توی اشک های بچه ای که برای اولین بار از درد بی پدری گریه می کنه و حتی معنای یتیم شدن را نمی تونه بفهمه. توی تنهایی آدم ها، توی استیصال آدم ها، توی استیصال، توی استیصال، توی خدا یا چه کنم ها؟
توی خوشحالی شب عید بچه ها.توی شادی عروسی ها. توی غم تمام نشدنی زن های بیوه. توی بازی بچه ها. توی صداقت. توی صفا. توی پاکی. توی توبه. توی توبه های مکرری که دائم شکسته می شوند. توی پشیمانی از گناه. توی بازگشت به من. توی غلط کردم ها. توی دیگه تکرار نمی شه. توی قول می دم دیگه بچه ی خوبی باشم.
توی دوستت دارم. توی آدم هایی که خودشان شده اند بهشت. توی علی (ع) که بهشت متحرکه و باز هم توی علی؛ توی نماز علی، توی اشک های علی، توی غم های علی. توی لب های مونس که روزی سه بار مهر نماز را می بوسه. توی دست های سایه که هر روز صبح، قرآنی را که تو براش خریدی، باز می کنه. توی دل شلوغ تو. توی همه دانسته های بی در و پیکر تو. توی تقلای تو.توی شک و توی خواستن تو. توی عشق تو به سایه. توی...»
همه ی ما مطالعات، مقالات یا برنامه های تلویزیونی بی شماری در مورد شادی و نشاط دیده ایم.
ولی چند روز پیش برای اولین بار چیزی بر روی رسانه ها قرار گرفت. آن چیزی نبود جز یک مطالعه ۷۲ ساله که در سال ۱۹۳۷ اغاز شد. در این سال ۲۶۸ دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروارد مطالعات خود را برای ساخت فرمولی با ترکیبات عشق، کار و سازش برای یک زندگی بهتر آغاز کردند. در حالی که اکنون بسیاری از آن دانشجویان در گذشته اند یا در سایه روشن وفات به سر می برند، این مطالعات هنوز هم با جدیت در حال پیگیریست. و هرگز دانش قادر به ارائه گزارشی مثل این مطالعات قانع کننده و محک خورده در زمان نبوده است.
(اگر می خواهید با نشاط باشید بقیه ادامه مطلب!)
ادامه مطلب ...
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!، خداوند پاسخ داد: ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی
دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل
میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و
بلند میشود تا آنها را بیاورد. وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند
که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش)،
آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از
دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد
آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او
حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ
غذاییاش را ندارد. در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با
حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به
او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه
غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد
سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند، و
یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با
لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی
لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند
میشود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاهپوست، کاپشن خودش را
آویزان روی صندلی پشتی میبیند، و ظرف غذایش را که دستنخورده روی میز
مانده است.
سلام خدمت همه دوستان گلم......
با توجه به اینکه دیدم یکم سایت یکنواخت شده و از جذابیتش کاسته شده گفتیم چیکار کنم تا بالاخره یه سایت پیدا کردم که شما عزیزان میتونید در اون ثبت نام کرده در بخش واژه یابی و حتی شطرنج با دوستان به صورت آنلاین به رقابت بپردازید و امتیاز گیری کنید .
تذکر مهم: دوستانی که ثبت نام میکنن خواهشن در آخر یوزرشون از اسم دانشگاه استفاده کنن یعنی بدینصورت:
username + feiz
تا از دیگر کاربران شناخته شن و بتونیم با همدیگه رقابت کنیم و جذابتر باشه...
مر30
لطفا انتقادادها و پیشنهادادتونو در مورد این بخش ذکر نمائید....
لطفا برای عضویت اینجا کلیک کنید ....
دوستان پس عضویت در سایت مربوطه در صفحه اصلی در سمت راست پایین در قسمت نشان داده شدن در زیر وارد اتاق بازی واژه یابی یا شطرنج بشوید...