.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

می دونی باهوش ترین انسان تاریخ کیه؟

باهوش ترین انسان تاریخ ویلیام جیمز سایدیس امریکایی در سال ۱۸۹۸ میلادی (۱۲۷۷شمسی به دنیا آمد او در یک سالگی نوشتن را یاد گرفت و در ۵ سالگی به ۵زبان رایج دنیا تکلم میکرد و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد بود او سر انجام در ۴۶ سالگی در سال ۱۹۴۴ میلادی درگذشت جالب توجه اینکه ضریب هوشی او ۲۵۰ بوده است با این توصیف که ضریب هوشی انسان معمولی بین ۸۵ تا ۱۱۵ است و این رقم در انسانهای نابغه بین ۱۵۵ تا ۲۰۰ قرار دارد برای مثال ضریب هوشی گالیله را ۱۸۰ تخمین میزنند و ضریب هوشی بیل گیتس بنیان گذار شرکت نرم افزاری مایکروسافت ۱۶۰ است.

چرا خمیازه سرایت میکند؟

کسانی که در پاسخ به خمیازه دیگران، بیشتر واکنش نشان می­دهند، آنهایی هستند که از حس همدلی بیشتری بهره­ مندند.

ادامه مطلب ...

چرا موقع خندیدن گریه می‌کنیم؟

کارشناسان هنوز علت آن را نمی‌دانند اما یک نکته به نظر می‌رسد و آن اینکه خندیدن و گریه کردن شبیه واکنشهای روانشناسی است.روبرت پرووین روانشناس دانشگاه مری لند می‌گوید: هر دو آنها زمانی اتفاق می‌افتد که احساسات تا حد زیادی تحریک می‌شود. لی دووفنر استاد دانشگاه میامی و چشم پزشک انستیتو باسکون می‌گوید: معمولا گریه با ناراحتی همراه است اما گریه کردن یک واکنش پیچیده‌ترِ انسان است. اشک با احساسات مختلفی تحریک می‌شود ازجمله: درد ، ناراحتی و در بعضی موارد خوشحالی بیش از حد .وقتی چنین اتفاقی افتاد ، بسیار خوب است زیرا هر دو خندیدن و گریه کردن با بی اثر کردن هورمون کورتیزول و آدرنالین ، استرس را از بین می‌برد. بنابراین اگر موقع خندیدن گریه کردید ، شانس به شما رو کرده است.

روش های درس خواندن پسر ها


 یا درس نمی خونند یا وقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه ... یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون. همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون می آید بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاشون بپرسند یه کم به استادشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی!

چت کردن یک آقا پسر با یک دختر خانم!! ( فقط بخندید )

چت کردن یک آقا پسر با یک دختر خانم!! ( فقط بخندید )  www.taknaz.ir
 
 
(خنده دار هست و باید بخندید اما نتیجه اخلاقی یادتون نره)
 
پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟ 

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای
 بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم
 بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟
می دونم به فریده چی بگم!

پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم
 به عمو فریبرز چیزی نمی گم!

دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم 
عمو فریبرزت اومد. بای

پسر : باشه عمه ملوک! بای……

تیتر این عکس با شما!!


تیتر این عکس با شما!!


راز خوشبختی در زندگی با یک زن!


مجله یکشنبه: روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.

در این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودن و راز خوشبختی شون رو بفهمن. سردبیر میگه: آقا واقعا باورکردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

مرد روزهای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به یک منطقه تفریحی رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دوتا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.

سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودش رو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: «این بار اولته» بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت: «این بار دومته» و بعد سوار اسب شد. راه افتادیم وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگش رو از کیف درآورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم: «چیکار کردی روانی؟ دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟» همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: «این بار اولته...»

زن نق نقو

              مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که

 از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آور،
 کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد
ادامه مطلب ...

یاد یاران

امشب به رسم عاشقی یادی ز یاران میکنم...

در غربتی تاریک وسرد از غم حکایت میکنم...

امشب وجودم خسته است از سردیه دلهای سرد...

آیا تو هم یاده منی در ظلمت این شبهای سرد...؟؟؟؟؟؟

اطلاعیه در مورد نشــــــــریه فرکانس....

سلام به همه دوستان عزیزم....


اگه خاطرتون باشه هفته های پایانی ترم گذشته قرار شد که یک نشریه اختصاصی مخصوص بچه های خودمون راه اندازی کنیم و حتی برای این نشریه اسم هم انتخاب کردیم و اسمش شد فـــــــــرکانس....

دوستان قرار بود تا اول شهریورماه که در هر زمینه قبول کردیم مطالب گردآوری کنیم و اونارو به ایمیل آقای گشتی ارسال کنیم ولی انگاری کسی هنوز اقدامی نکرده و خودم به شخصه کلا از یاد برده بودم و خاطرم نبود که باید تا اول شهریورماه این مطالب رو ارسال کنیم...

در اینجا جا داره از طرف همه بچه ها از آقای گشتی معذرت خواهی کنم بابت بدقولیمون...

در انتها از همه دوستانی که در هر زمینه مسئولیتی قبول کردن و قراربود مطالبی گردآوری کنن و به میل ایشون ارسال نمایند تقاضا میکنم که هرچه سریعتر اقدام نمایند...


اینم از ایمیل ایشون ( آقای محمدرضا گشتی ) : ferekansmagazine@yahoo.com

ممنون


باز هم یه جمعه ی بدون تو......


باز هم یک جمعه ی بدون تو ،

باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛

و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...

در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...

اللهم عجل لولیک الفرج


http://towardsun.ir/main/wp-content/uploads/2011/09/fdr.jpg


ADv



مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 4





پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به


وضوح حس می کردیم…


می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از


ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه


زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…


هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…


تا اینکه یه روز




دوستان ادامه مطلب رو فراموش نکنید...


نویسنده : فرزانه حیدری


ادامه مطلب ...

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 4




به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی

را نیافتند. به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :

"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد. به بچه

هایی فکر کن که گفتند : "مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته

اند و هنوز انتظار می کشند.
نویسنده : بدون نام

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 4



http://salijoon.info/mail/910507/bbabbby/child_050.jpg


مردم شهر سیاه,

خنده هاشان همه از روی ریاست...

دلشان سنگ سیاست...

ما در این شهر دویدیم و دویدیم...

چه سود؟!

هر کجا پرسه زدیم خبر از مردی نبود

و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد...

نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی...!!!




ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده ماها آدمای بی احساسی نیستیم ماها بی معرفتو نامرد نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن فقط باید یکی باشه بفهمه مارو، یکی باشه از ماها ، از جنس ما...





ما رو برای هم نمی‌خواست .. .
فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم خدا
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. .
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. .
خدا از حسرت ما با خبر بود ُخودش ما رو برای هم نمی‌خواست ..
خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. .
می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. .
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم
اما .. .
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم
داره رو دست ما می‌میره این عشق



نویسنده : مریم خانم

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 4



کـــــــــــم بــاش


از کم بودنت نتــــــــرس

اونی که اگـه کم باشی ولــــــــت میکنه،

همونه که اگه زیـــاد باشی حیفو میلت میکنه. . .


.

.

دنیای عجیبی شده است . . .

برای دروغ هایمان ،

خدا را قسم میخوریم ،

و به حرف راست که میرسیم ؛

می شود جان ِ تــو…
.

.

مــوجــودات ِ غــریبـی هـستیـم !

نـه طاقــت ِ دروغ را داریـــم …

و نــه تحــمّل ِ حـقــیــقت را !!
.

.
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم…

نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم…

برای اینکه نگذارم آنها بیایند…
.

.

حق با کشیش ها بود گالیله! زمین آنقدرها هم گرد نیست…

هر کس میرود دیگر باز نمیگردد…

.

.
هیچ انتظاری از کسی ندارم!

و این نشان دهنده قدرت من نیست!

مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است…
.

.
روزانه هزاران انسان

به دنیا می آیند …

اما نسل انسانیت

در حال انقراض است … !
.
.
زندگـــــــی همیشـــه در جریانه، ولی مشـــــــکل اینجاست :

کـــه مـــا رو در جـــــریان نمیــــــذاره . . .
.

.
همینــــکه آرزوهایــــم را خــــاک کــــردم

به آرامش رسیـــدم

چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
.

.
خـدایـا عـقیده هـایم را … از عـقده هـایم مـصون بـدار…
.
.
من به عکس تو دست میکشم . . .

تو بـه عکس من . . .

دست میکشی از من . . .
.
.
آشنا هایم ;

غریبه هایی هستند ،

که تنها اسمشان را میدانم …
نویسنده : خانم وفامنش