کسانی که در پاسخ به خمیازه دیگران، بیشتر واکنش نشان میدهند، آنهایی هستند که از حس همدلی بیشتری بهره مندند.
ادامه مطلب ...کارشناسان هنوز علت آن را نمیدانند اما یک نکته به نظر میرسد و آن اینکه خندیدن و گریه کردن شبیه واکنشهای روانشناسی است.روبرت پرووین روانشناس دانشگاه مری لند میگوید: هر دو آنها زمانی اتفاق میافتد که احساسات تا حد زیادی تحریک میشود. لی دووفنر استاد دانشگاه میامی و چشم پزشک انستیتو باسکون میگوید: معمولا گریه با ناراحتی همراه است اما گریه کردن یک واکنش پیچیدهترِ انسان است. اشک با احساسات مختلفی تحریک میشود ازجمله: درد ، ناراحتی و در بعضی موارد خوشحالی بیش از حد .وقتی چنین اتفاقی افتاد ، بسیار خوب است زیرا هر دو خندیدن و گریه کردن با بی اثر کردن هورمون کورتیزول و آدرنالین ، استرس را از بین میبرد. بنابراین اگر موقع خندیدن گریه کردید ، شانس به شما رو کرده است.
یا درس نمی خونند یا وقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه ... یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون. همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون می آید بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاشون بپرسند یه کم به استادشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی!
ادامه مطلب ...از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آور،کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد
در غربتی تاریک وسرد از غم حکایت میکنم...
امشب وجودم خسته است از سردیه دلهای سرد...
آیا تو هم یاده منی در ظلمت این شبهای سرد...؟؟؟؟؟؟
سلام به همه دوستان عزیزم....
اگه خاطرتون باشه هفته های پایانی ترم گذشته قرار شد که یک نشریه اختصاصی مخصوص بچه های خودمون راه اندازی کنیم و حتی برای این نشریه اسم هم انتخاب کردیم و اسمش شد فـــــــــرکانس....
دوستان قرار بود تا اول شهریورماه که در هر زمینه قبول کردیم مطالب گردآوری کنیم و اونارو به ایمیل آقای گشتی ارسال کنیم ولی انگاری کسی هنوز اقدامی نکرده و خودم به شخصه کلا از یاد برده بودم و خاطرم نبود که باید تا اول شهریورماه این مطالب رو ارسال کنیم...
در اینجا جا داره از طرف همه بچه ها از آقای گشتی معذرت خواهی کنم بابت بدقولیمون...
در انتها از همه دوستانی که در هر زمینه مسئولیتی قبول کردن و قراربود مطالبی گردآوری کنن و به میل ایشون ارسال نمایند تقاضا میکنم که هرچه سریعتر اقدام نمایند...
اینم از ایمیل ایشون ( آقای محمدرضا گشتی ) : ferekansmagazine@yahoo.com
ممنون
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...
اللهم عجل لولیک الفرج
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
دوستان ادامه مطلب رو فراموش نکنید...
نویسنده : فرزانه حیدری
ادامه مطلب ...
مردم شهر سیاه,
خنده هاشان همه از روی ریاست...
دلشان سنگ سیاست...
ما در این شهر دویدیم و دویدیم...
چه سود؟!
هر کجا پرسه زدیم خبر از مردی نبود
و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد...
نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی...!!!
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده ماها آدمای بی احساسی نیستیم ماها بی معرفتو نامرد نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن فقط باید یکی باشه بفهمه مارو، یکی باشه از ماها ، از جنس ما...
ما رو برای هم نمیخواست .. .
فقط میخواست همو فهمیده باشیم خدا
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. .
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. .
خدا از حسرت ما با خبر بود ُخودش ما رو برای هم نمیخواست ..
خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. .
میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. .
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم
اما .. .
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم
داره رو دست ما میمیره این عشق
نویسنده : مریم خانم
کـــــــــــم بــاش