.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 8

سفر یک مهندس و یک برنامه نویس

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.

برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.

این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»

برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد.

آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد.

باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»

مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ..


نویسنده : بدون نام

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 8

خدا گفت : لیلی یک ماجرا است . ماجرایی آکنده از من ،ماجرایی که باید بسازیش .
شیطان گفت : یک اتفاق است. بنشین تابیفتد .
آنها که حرف شیطان راباورکردند ، نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد .
مجنون اما بلند شد. رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو . تولدی بدست خویشتن .
شیطان گفت : آسودگی است . خیالی است خوش .
خدا گفت : لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن .
شیطان گفت : ماندن است ، فرو رفتن درخود .
خدا گفت : لیلی جستجو ست . لیلی نرسیدن است . نداشتن و بخشیدن .
شیطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است ، دیراست و دور ازدست .
شیطان گفت : ساده است .همین جایی و کم دست ،دنیا پرشد ازلیلی های زود
لیلی های ساده اینجایی .لیلی های نزدیک لحظه ای .
خدا گفت : لیلی زندگی است . زیستنی ازنوع دیگر . لیلی جاودانی شد و
شیطان دیگرنبود .
مجنون زیستن ازنوعی دیگر را برگزید ،
و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد ...

نویسنده : آقا رضا


مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 8

"عشق از دیدگاه هر کس متفاوت با دیگری است
و حالا چند دیدگاه مختلف :
1 . عشق از دید حاج اقا : استغفر الله باز از این حرفهای بی ناموسی زدی (جمله عاشقانه: خداوند همه جوانها را به راه راست هدایت کند)
2 . عشق از دید دختر حاج اقا:اه ... خدای من یعنی میشه بدون اینکه بابام بفهمه من عاشق بشم(جمله عاشقانه ندارد)
3 . عشق از دید یه ریاضی دان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول (جمله عاشقانه : اه عزیزم به اندازه سطح زیر منحنی دوستت دارم)
4 . عشق از دید بقال سر کوچه : والا دوره ما عشق مشغ (همون مشق مورد نظر است!) نبود ننمون رفت و این سکینه خانوم رو واسه ما گرفت (جمله عاشقانه: سکینه شام چی داریم )
5 . عشق از دید اصغر کاردی(در زندان): مرامتو عشقه.عشقی ( جمله عاشقانه : چاقو خوردتیم لوتی)
6 . عشق از دید مادر بزرگها : این حرفای بد و نزن راستی این دختر اقدس خانوم خیلی دختر خانوم و باکمالاتیه تازه تحصیل کردم هست (جمله عاشقانه: بریم خواستگاری )

نویسنده : آقا رضا

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 8

"کودکی های من......"


کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

نویسنده : محمدرضا دهقانی


یادمان باشد، زود دیر می شود

یادمان باشد، زود دیر می شود

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.


پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…

پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد...
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.

شایعه . . .

در حالی که ایسنا خبر داده بود که ابوالفضل پور عرب درگذشته ،این خبرگزاری با عذرخواهی از مخاطبان ، خبر خود را تکذیب کرد.

ایسنا نوشته بود:

ابوالفضل پورعرب ـ بازیگر سینما و تلویزیون ایران ـ در 51سالگی از دنیا رفت.

به گزارش ایسنا، این خبر را دقایقی پیش، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ اعلام کرد.

مهدی احمدی، تهیه‌کننده سینما، هم با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسم‌های این بازیگر هستیم.

گفته می‌شد، پورعرب به سرطان مبتلاست.

چند روز پیش، عکس‌های تکان‌دهنده‌ای که از ابوالفضل پورعرب، سوپراستار دهه‌‌های 60 و 70 منتشر شد، مخاطبان را متأثر کرد و . . .


خبر عذرخواهی ایسنا

پسر ابوالفضل پورعرب خبر درگذشت این بازیگر سینما و تلویزیون را تکذیب کرد.

پوریا پورعرب در گفت‌وگو با ایسنا، گفت: حال پدرم خوب است و در منزل است.

امروز (17 مهرماه)، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ در نشستی با خبرنگاران جشنواره فیلم کودک در اصفهان از درگذشت ابوالفضل پورعرب خبر داد و مهدی احمدی، تهیه‌کننده سینما، با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسم‌های این بازیگر هستیم.

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) که همواره بر انتشار «خبرهای بامنبع» تأکید دارد، این خبر را هم بر اساس اظهارات یک مدیر سینمایی در جمع و در یک برنامه‌ رسمی و همچنین تأیید مجدد آن توسط یک تهیه‌کننده‌ سینما ارسال کرد، که بدین وسیله از ابوالفضل پورعرب، خانواده‌ این هنرمند و مخاطبان پوزش می‌طلبد.

ابوالفضل پورعرب درگذشت

ابوالفضل پورعرب ـ بازیگر سینما و تلویزیون ایران ـ در 51سالگی از دنیا رفت.

به گزارش ایسنا، این خبر را دقایقی پیش، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ اعلام کرد.

مهدی احمدی، تهیه‌کننده سینما، هم با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسم‌های این بازیگر هستیم.

گفته می‌شد، پورعرب به سرطان مبتلاست.

چند روز پیش، عکس‌های تکان‌دهنده‌ای که از ابوالفضل پورعرب، سوپراستار دهه‌‌های 60 و 70 منتشر شد، مخاطبان را متأثر کرد.

ابوالفضل پورعرب که با فیلم «عروس» بهروز افخمی در سال 1369 مطرح شد، متولد 1340 در تهران بود و تحصیلات خود را در رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشسرای هنر به پایان رساند. او سال 1359 با فعالیت در تئاتر و بازی در نمایش «ماموریت حساس» کار هنری خود را آغاز کرد.

پورعرب با فیلم «زخمه» به کارگردانی خسرو ملکان در سال 1362 وارد سینما شد و در ادامه در فیلم «دزد و نویسنده» به عنوان دستیار کارگردان فعالیت کرد.

ابوالفضل پورعرب به عنوان جوان اول فیلم‌های دهه 70 نقش‌های زیادی را بازی کرد که از جمله آن‌ها می‌توان به «قربانی»، «آواز تهران»،‌ «نرگس»، «رابطه پنهانی»، «مهاجران»، «سوء ظن»، «دو روی سکه»، «نیش»، «چهره»، «مرضیه»، «بهشت پنهان»، «در کمال خونسردی»، «بی‌قرار»، «مردی شبیه باران»، «قاصدک»، «حماسه قهرمانان»، «غریبانه»، «باد و شقایق»،«جوانی»، «مردی از جنس بلور»، «عشق کافی نیست»، «معصوم»، «دست‌های آلوده»، «رقص شیطان»، «همسر دلخواه من»، «تیک» و «زندانی 707» اشاره کرد.

این بازیگر از اوایل دهه 80 دوران کم کاری‌اش در سینما آغاز شد و بیش‌تر در مجموعه‌های تلویزیونی به ایفای نقش پرداخت.

ابوالفضل پورعرب در سال 1375 برای فیلم «مردی شبیه باران» موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. همچنین برای فیلم «عروس» از جشنواره پیونگ یانگ جایزه بازیگری گرفت.

تشخیص آینه دوطرفه در اتاق های پرو

این روزها مساله امنیت و پخش عکس و فیلم های خصوصی داغ است و جدای اینکه با پیشرفت های خوبی که در زمینه ساخت دوربین های مخفی که تشخیص آنها هم چندان آسان نیست میسر شده، زمان خوبی هست که این مطلب را نیز بخوانید:
بحث آینه های دو طرفه، بله افرادی به این روش از شما در حالیکه در هتل یا اتاق پرو یا در حمام یا دستشویی هستید فیلم یا عکس تهیه کرده و به معرض دید عموم می گذارند. پس حتما قبل از اینکه از محل های دارای آینه استفاده کنید از یکطرفه بودن آن مطمئن شوید!

این روزها مساله امنیت و پخش عکس و فیلم های خصوصی داغ است و جدای اینکه با پیشرفت های خوبی که در زمینه ساخت دوربین های مخفی که تشخیص آنها هم چندان آسان نیست میسر شده، زمان خوبی هست که این مطلب را نیز بخوانید:

بحث آینه های دو طرفه، بله افرادی به این روش از شما در حالیکه در هتل یا اتاق پرو یا در حمام یا دستشویی هستید فیلم یا عکس تهیه کرده و به معرض دید عموم می گذارند. پس حتما قبل از اینکه از محل های دارای آینه استفاده کنید از یکطرفه بودن آن مطمئن شوید!

اما چطور؟

قبل از هرکاری از تست انگشت استفاده کنید:

انگشت خود را روی آینه قرار داده. اگر بین انگشت شما و تصویر آن یک فاصله ای باشد، این آینه واقعی است. اگر انگشت شما به تصویرش چسبیده باشد، این آینه دو طرفه است و فردی دارد شما را مشاهده می کند.


دلیل : چون در آینه واقعی لایه جیوه در پشت شیشه است ولی در آینه های دو طرفه لایه جیوه در روی سطح شیشه است. از همه شما دوستان خوبم انتظار دارم این موضوع را برای آشنایان خود مطرح کنید و نگذارید عده ای سودجو و فرصت طلب، آبروی فرد یا خانواده ای را مورد سوء استفاده قرار دهند.

به این خانوم میگن بادیگارد!


جالب نبود؟؟!!


در صورت بروز اشکال در لود تصویر از لینک زیر استفاده کنید:

به این میگن خانوم بادیگارد!

صندلی داغ ( رضا احمدیان )



سلام به همه دوستان عزیز....
امروز بعداز مدت ها که قسمت صندلی داغ رو تو وبمون نداشتیم تصمیم گرفتیم که دوباره این بخش رو تو وبمون راه اندازی کنیم....



مهمان این هفته: رضا احمدیان

سوالات خود را در رابطه با مهمان بپرسید و جواب بگیرید. 

راستی بچه ها اگه واسه مهمان هفته بعد کسی داوطلب هس بگه لطفا....


ناگفته های داخل پرانتز.....2


وقتی داشتم شروع میکردم به نوشتن  به این فکر میکردم که حالا که چی؟؟!

من وشما هزاریم بگوییم و بنویسیم مگه فرقی هم میکنه؟؟!

10بار نه اصلا 100باره دیگه هم بیایم بگوییم که اقایون مسئول، غذای دانشگاه بده!!

 کو گوش شنوا؟

اصلا انگار توی این موسسه(دانشگاه) برای دانشجو ارزشی قائل نیستن.

معلوم نیست با تغییرآشپزمنافع چه کسانی به خطر می افته که این کارو انجام نمیدن....

مگه اََمسال منی که از سال 87 توی این دانشگاه بودیم یادمون میره که توی کباب استاد جهانگیر سوسک بود!

یا توی لوبیا پلو مگس....

حتما اقایون یادشون میاد که سال87 عدس پلو بوی تعفن می داد!!واعتراض بچه ها...

خداییش کسی هست که از این غذاها راضی باشه؟

کسی هست که این غذاهارو بخوره وتوی دلش رخت نشورن؟؟

تازه از کیفیت که بگذریم میرسیم به بحث غم انگیز قیمت.

1100تومان برای این غذا؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این نامسئولیتی،بی تدبیری،بی مدیریتی،واز همه مهمتر بی انصافی است که از افراد به اصطلاح مسئول سرمیزنه.

متاسفانه توی دانشگاهه ما هم مثل اکثر جاها رابطه بر ضابطه حکومت می کند.

خدا برادر،پدر، ورابطه های فامیلی بعضی ازآقایون را حفظ کند وگرنه معلوم نبود الان مشغول چه کاری بودند.

 

مطلب ارسالی از یکی از دانشجویان....

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده)

تا حالا در مورد خوابگاه دانشجویی پسران چه تصوری داشتید؟؟! 

- – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - -

ساعت ۲ نصف شب یک اتاق

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

 

 

ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

ساعت ۴ صبح هنگام خواب

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

وضعیت تحصیل در خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

اولین روزهای خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

پایان گفت و گو

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

امکانات غذایی در خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

طریقه ظرف شستن در خوابگاه

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

و این هم آخر عاقبتش!!

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

ثبت نام هفته نامه قرآنی....

سلام به همه دوستان عــــــــــزیز .... 

شما عزیزان میتوانید برای ثبت نام در هفته نامه قرآنی در وبلاگ نسیم قرآن به آدرس زیر مراجعه فرمائید.... 

 

آدرس : www.nasimequran.blogsky.com 

 

ممنون

دختر فداکار

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

 وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.


گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.