مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ..
نویسنده : بدون نام
نویسنده : آقا رضا
نویسنده : آقا رضا
نویسنده : محمدرضا دهقانی
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
در حالی که ایسنا خبر داده بود که ابوالفضل پور عرب درگذشته ،این خبرگزاری با عذرخواهی از مخاطبان ، خبر خود را تکذیب کرد.
ایسنا نوشته بود:
ابوالفضل پورعرب ـ بازیگر سینما و تلویزیون ایران ـ در 51سالگی از دنیا رفت.
به گزارش ایسنا، این خبر را دقایقی پیش، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ اعلام کرد.
مهدی احمدی، تهیهکننده سینما، هم با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسمهای این بازیگر هستیم.
گفته میشد، پورعرب به سرطان مبتلاست.
چند روز پیش، عکسهای تکاندهندهای که از ابوالفضل پورعرب، سوپراستار دهههای 60 و 70 منتشر شد، مخاطبان را متأثر کرد و . . .
خبر عذرخواهی ایسنا
پسر ابوالفضل پورعرب خبر درگذشت این بازیگر سینما و تلویزیون را تکذیب کرد.
پوریا پورعرب در گفتوگو با ایسنا، گفت: حال پدرم خوب است و در منزل است.
امروز (17 مهرماه)، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ در نشستی با خبرنگاران جشنواره فیلم کودک در اصفهان از درگذشت ابوالفضل پورعرب خبر داد و مهدی احمدی، تهیهکننده سینما، با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسمهای این بازیگر هستیم.
خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) که همواره بر انتشار «خبرهای بامنبع» تأکید دارد، این خبر را هم بر اساس اظهارات یک مدیر سینمایی در جمع و در یک برنامه رسمی و همچنین تأیید مجدد آن توسط یک تهیهکننده سینما ارسال کرد، که بدین وسیله از ابوالفضل پورعرب، خانواده این هنرمند و مخاطبان پوزش میطلبد.
ابوالفضل پورعرب ـ بازیگر سینما و تلویزیون ایران ـ در 51سالگی از دنیا رفت.
به گزارش ایسنا، این خبر را دقایقی پیش، احمد میرعلایی ـ مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی ـ اعلام کرد.
مهدی احمدی، تهیهکننده سینما، هم با تایید این خبر به ایسنا گفت: این اتفاق صبح امروز در بیمارستان افتاده است و پیگیر برپایی مراسمهای این بازیگر هستیم.
گفته میشد، پورعرب به سرطان مبتلاست.
چند روز پیش، عکسهای تکاندهندهای که از ابوالفضل پورعرب، سوپراستار دهههای 60 و 70 منتشر شد، مخاطبان را متأثر کرد.
ابوالفضل پورعرب که با فیلم «عروس» بهروز افخمی در سال 1369 مطرح شد، متولد 1340 در تهران بود و تحصیلات خود را در رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشسرای هنر به پایان رساند. او سال 1359 با فعالیت در تئاتر و بازی در نمایش «ماموریت حساس» کار هنری خود را آغاز کرد.
پورعرب با فیلم «زخمه» به کارگردانی خسرو ملکان در سال 1362 وارد سینما شد و در ادامه در فیلم «دزد و نویسنده» به عنوان دستیار کارگردان فعالیت کرد.
ابوالفضل پورعرب به عنوان جوان اول فیلمهای دهه 70 نقشهای زیادی را بازی کرد که از جمله آنها میتوان به «قربانی»، «آواز تهران»، «نرگس»، «رابطه پنهانی»، «مهاجران»، «سوء ظن»، «دو روی سکه»، «نیش»، «چهره»، «مرضیه»، «بهشت پنهان»، «در کمال خونسردی»، «بیقرار»، «مردی شبیه باران»، «قاصدک»، «حماسه قهرمانان»، «غریبانه»، «باد و شقایق»،«جوانی»، «مردی از جنس بلور»، «عشق کافی نیست»، «معصوم»، «دستهای آلوده»، «رقص شیطان»، «همسر دلخواه من»، «تیک» و «زندانی 707» اشاره کرد.
این بازیگر از اوایل دهه 80 دوران کم کاریاش در سینما آغاز شد و بیشتر در مجموعههای تلویزیونی به ایفای نقش پرداخت.
ابوالفضل پورعرب در سال 1375 برای فیلم «مردی شبیه باران» موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. همچنین برای فیلم «عروس» از جشنواره پیونگ یانگ جایزه بازیگری گرفت.
مهمان این هفته: رضا احمدیان
سوالات خود را در رابطه با مهمان بپرسید و جواب بگیرید.
راستی بچه ها اگه واسه مهمان هفته بعد کسی داوطلب هس بگه لطفا....
وقتی داشتم شروع میکردم به نوشتن به این فکر میکردم که حالا که چی؟؟!
من وشما هزاریم بگوییم و بنویسیم مگه فرقی هم میکنه؟؟!
10بار نه اصلا 100باره دیگه هم بیایم بگوییم که اقایون مسئول، غذای دانشگاه بده!!
کو گوش شنوا؟
اصلا انگار توی این موسسه(دانشگاه) برای دانشجو ارزشی قائل نیستن.
معلوم نیست با تغییرآشپزمنافع چه کسانی به خطر می افته که این کارو انجام نمیدن....
مگه اََمسال منی که از سال 87 توی این دانشگاه بودیم یادمون میره که توی کباب استاد جهانگیر سوسک بود!
یا توی لوبیا پلو مگس....
حتما اقایون یادشون میاد که سال87 عدس پلو بوی تعفن می داد!!واعتراض بچه ها...
خداییش کسی هست که از این غذاها راضی باشه؟
کسی هست که این غذاهارو بخوره وتوی دلش رخت نشورن؟؟
تازه از کیفیت که بگذریم میرسیم به بحث غم انگیز قیمت.
1100تومان برای این غذا؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این نامسئولیتی،بی تدبیری،بی مدیریتی،واز همه مهمتر بی انصافی است که از افراد به اصطلاح مسئول سرمیزنه.
متاسفانه توی دانشگاهه ما هم مثل اکثر جاها رابطه بر ضابطه حکومت می کند.
خدا برادر،پدر، ورابطه های فامیلی بعضی ازآقایون را حفظ کند وگرنه معلوم نبود الان مشغول چه کاری بودند.
مطلب ارسالی از یکی از دانشجویان....
تا حالا در مورد خوابگاه دانشجویی پسران چه تصوری داشتید؟؟!
- – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - -
ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست
سلام به همه دوستان عــــــــــزیز ....
شما عزیزان میتوانید برای ثبت نام در هفته نامه قرآنی در وبلاگ نسیم قرآن به آدرس زیر مراجعه فرمائید....
آدرس : www.nasimequran.blogsky.com
ممنون
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.
تقاضای او همین بود.
همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟
آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
آوا، آرزوی تو برآورده میشه.
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در
تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی
تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .
آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.
سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.