.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

معروف‌ترین ایرانی‌ها در خارج از کشور . . .

1 - پروفسور علی جوان در سال 1958 زمانی که کارمند آزمایشگاه بل بود، ایده قانون کلی لیزر گازرا مطرح نمود و در 1960 طرح خود را به مرحله باروری رساند. او در سال 1964 برای کارهایی که در زمینه لیزر گازها انجام داده بود مدال استوارت بالنتاین  Stewart Ballintine را از انستیتو فرانکلین دریافت نمود و در سال 1966 مدال بنیاد فنی و جان هرتز و در سال 1975 مدال فردریک آیوز از انجمن اپتیکال و در سال 1993 مدال علمی جهانی آلبرت اینشتین را از انجمن World Cultural دریافت کرد.


2 - امید کردستانی معاون ارشد سایت google


3 - فرزاد ناظم مدیر فنی سایت yahoo

4 - حسین اسلامبلچی رئیس شرکت مخابرات آمریکا ATT

5 - ماریا خرسند رئیس شرکت اریکسون

6 - پروفسور بیژن داوری معاون ارشد شرکت IBM  بزرگترین شرکت سخت افزار کامپیوتر در جهان

7 - خانم کریستینا امان پور رئیس بخش سی ان ان در آمریکا

8 - پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا

9 - قاسم اسرار عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا

10 - خانم آزاده تبارزاده دانشمند ایستگاه فضایی ناسا

11 - پروفسور لطفی زاده استاد دانشگاه آمریکا و پدر منطق فوزی. کامپیوتر هوشمند و بنیانگذار نسل سوم کامپیوتر در جهان

12 - پروفسور مجید سمیعی رئیس جراحان مغز جهان در آلمان

13 - خانم فرح کریمی تنها زن ایرانی پارلمان هلند

14 - پییر امیدیار موسس و رئیس شرکت ebay بنیانگذار تجارت الکترونیک در جهان

ناگفته های داخل پرانتز(...) - دانشگاه فیض در چند سطر....

ما میتوانیم!

رسالت دانشگاه ارتقا سطح کیفی آموزش عالی در کشور می باشد و دانشگاه های غیر انتفاعی نیز از این امر مستثنی نمی باشند.

دانشگاه های غیر انتفاعی به همت اساتید و مدیران دانشگاهی در سطح کشور تاسیس می شوند تا سیر به سمت هدف و رسالتی که در ابتدا ذکر گردید را تسریع بخشد. حال ما بر آن شدیم تا در این مقاله به آسیب شناسی یکی از دانشگاه های غیرانتفاعی کشور بپردازیم.

دانشگاه غیرانتفاعی علامه فیض کاشانی در سال 1384 توسط گروهی از اساتید دانشگاه کاشان با هدفی مجهول (حداقل برای ما!) تاسیس گردیده است و تا آن هدف یا اهداف مشخص نگردیده اند نمی توان رای به "انتفاعی" یا "غیرانتفاعی" بودن این دانشگاه داد.

حال اگر از نیات و اهداف این موسسین دلسوز بگذریم، به روند عملکرد این دانشگاه پس از تاسیس آن می رسیم؛ این دانشگاه با کمی اغراق از لحظاتی پس از گود برداری اولیه، شروع به پذیرش دانشجو نموده است تا سریع تر به هدف والای بهبود سطح کمی(و نه کیفی!) آموزش عالی کشور دست یابند.

اهمیتی نخواهد داشت که یک دانشجو، مدرک مهندسی مخابرات را با یک واحد آزمایشگاهی دریافت کند،یا پس از خروج یک دانشجو از دانشگاه چه تغییری در سطح فرهنگی دانشجو رخ می دهد، مهم این است که تعداد دانشجویان در سال x به تعداد y رسیده باشند تا برنامه ریزی های مدریتی – مالی طبق برنامه پیاده شوند!

فرض کنید یک بیمارستان خصوصی که در سال 1383 فاز ساخت آن شروع گردیده است و از لحاظ تجهیزاتی و عمرانی تکمیل نگردیده است ر در سال 1384 به بهره برداری(یا به عبارت صحیح تر به زود بهره برداری!) برسانیم، چه رخ خواهد داد!؟

مممن است بعضی از بیماران بستری شده در این بیمارستان بهبود یابند و برخی بر اثر کمبودهای ناشی از زود بهره برداری جان خود را از دست بدهند و قربانی این فاجعه ی مدریتی شوند؛ حال با کمی قیاس (اگر نگویند مع الفارغ!) و تامل در این فریضه ی هولناک، پر واضح است که قربانیان علمی این " قتلگاه دانش" و نه (دانشگاه!) هستیم، قربانیانی که دیده نمی شوند زیرا گه همچون قربانیان بیمارستان زنده به گور نمی شوند تا اعتراض اجتماع انساتی را در پی داشته باشند و بلکه زنده به گور می شوند!!!

اگر در این فضای آموزشی اساتید و مسئولین را یک جامعه ی کوچک انسانی در نظر بگیریم، در این جامعه هم مثل همه ی جامعه های دیگر هم انسان های شریف و هم انسان های ... یافت می شوند. اساتیدی یافت می شوند که بیشترین کاری که برای تدریس(و نه تفهیم!) مطالب انجام می دهند باز کردن لپ تاپشان است و مسئولینی که حتی حاضر نیستند چند لحظه ی کوتاه در کنار دانشجویان باشند و به مشکلاتشان گوش دهند!

در این دانشگاه عده ای از مسئولین و مدیران ارشد یافت می شوند که روابط ژنتیکی قابل تاملی با یکدیگر دارند و این فی نفسه نقسان نیست که گاهی دارای مزیت نیز می باشد، چه که طبیعاتا برای گزینش مطلوب، عقلانی هم هست از افرادی استفاده کنیم که احاطه بیشتری در ابعاد و زوایای شخصیتی ایشان داریم و نمونه ای از این وضعیت گاهی(!) خوشبختانه در این دانشگاه وجود دارد،البته گاهی هم متاسفانه اینگونه نیست! لیکن رفتار بعضی از مسئولین بر روی گذاره های ما خط بطلان میکشد و سبب این می گرددد که به جای واژه ی عادلانه " شایسته سالاری " از واژه ی ناعادلانه " فامیل سالاریه ناشایسته " در ادبیات نقادانه ی خویش استفاده کنیم.

و اکنون در این فضای مشکوک آموزشی چطور می توان گفت :

"ما میتوانیم!"

بسیار گفتیم و بسیار ناگفته باقی ماند!



پس کی میایی؟!!!!!!!!!!!!!

چقــــــدر
ســـــاده صدایت می زنند
کودکـــــانی که
ســــودای تو را دارنـــد

+ یا صاحبـــ الزمـــــان.عج.

♥ دلم گرفته ♥

.. حسرت همیشگی ..

تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت ..

زووووووووووووو ..........

تمرین روزهای نــــفــــس گــــیــــر زندگی بود..

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید..

روزی که نه صدا اهمیت دارد نه زور..

این آینده کدام بود که بــهــتـــریـــن روزهــــای عمــــــر را حرام دیدارش کردم؟

خدایا !!!

من همان  "جاده خاکی کودکی هایم " را میخواهم...!

-   زنده یاد حسین پناهی -

وبسایت برق کنترل 1ساله شد....تبریک.....


سلام به همه دوستان گلم....
سال تحصیلی جدید و همچنین 1ساله شدن وبسایتمونو بهتون تبریک میگم.....
سال گذشته همچین روزی بود که تفکر ایجاد یه وبلاگ با شروع سال تحصیلی جدید به سرمون زد گفتیم شاید کار جالب و مفیدی واسه کلاس باشه که خداروشکر که بنظرم این امر صورت گرفت....
روزای اول که زیاد بازدید نداشتیم و تقریبا نا امید شده بودیم که تنها نویسندش من و آقای ادیب بودیم ولی کم کم با گذشت چند وقت و افزوده شدن نویسنده های بیشتر تقریبا وبسایت واسه چند ماهی شده بود سوژه اول کلاس ....
و حالا از روز اول تاسیس وبسایت 1سالی میگذره با تموم خاطرات بد و خوب اون که خداییش بنظره خود من اتفاقات خوبش بیشتر بوده....
در اینجا جا داره از همه دوستان گلم و مخصوصا نویسنده های عزیزمون بابت فعالیت و همکاری خوبشون در طی این 1سال صمیمانه تشکر کنم....
خوب این جا تبریکات گفته میشن و کیک هم می خورید (ریم).113
من امشب دوتا کیکی که برای جشن تولد اماده کرده ایم رو میزارم.چون جشن تولد یک سالگی خوب شکل کیک ها هم 1 هستش.135
دوستان هدایا و تبریکا خودتونو  رو با ذکر نام لطفا در قسمت نظرات اعلام کنید....
و همچنین نظرات و پیشنهادات برای بهتر شدن وب ذکر کنید....
مر30

ایرانسل

ایرانسل !
نوکرتم !
داداش !
به امام حسین من دوست ندارم تو مسابقه شما شرکت کنم!
به جون مامانم adsl دارم!
...
 صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن.
شارژ جایزه بخوره تو سر عمت 100000تومان شارژ کنم 100تومن بدی!
موبایل بانک نمیخوام!
اینقدر واسه هر چی تبریک نگو!
نکن برادر من !
‌نکن پدر من !
نکن بی ........!
من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟
بابام گرفته؟
ننم گرفته؟؟؟؟کی گرفته؟؟
چی میخوای از جوووون ِ من اخه ؟
دس از سرم وردااااااااااااااااااااااااار

شهدا شمع محفل بشریتند...

هفته دفاع مقدس را

با یک صلوات به روان پاک شهدا گرامی بداریم

و برای شفای همه جانبازان دست به آسمان دراز کنیم

 

طنزکده

رفتم شیرینی بخرم به شیرینی فروشه میگم این شیرینی کشمشیا چرا توش کشمش نیست؟ یارو میگه شما شیرینی ناپلئونی می خرین لا هر کدوم ناپلئونه ؟
تا حالا اینقد قانع نشده بودم تو زندگیم :|


با گل رفتم بیمارستان، نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین، گفتم پ نه پ اومدم خواستگاری تو با این سیبیلات...


از اینکه فرزندانم در آینده چه مامان باحالی دارند واقعا بهشون غبطه میخورم !


روز اول استاد دانشگاه به دانشجوها گفت ایمیلهاتون را برام بفرستین
اینا ایمیل هاشونه:

گودزیلا 125
جی جی سوسول
پیشی ملوس نازی
جیجلتو بوخولم_112
sharj midam _web migiram 69
:|
  

چیز چیست ؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کلمه ایست شگفت انگیز در زبان فارسی که میتواند جایگزین تمـــام کلمات دیگر شود :)) 
 
داشتم تو پیاده رو میرفتم که یهو یه موتوری توی عابر پیاده با سرعت از بغلم رد شد و نزدیک بود بزنه به من!

داد زدم اینجا عابر پیادَست ها!!!

جواب داد اینجا ایرانه ها!!!

حرفش تا حدی منطقی‌ بود که کاملا قانع شدم ,,,

 وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم:

اسم: غلام
فامیل: غلامی
غذا: غلام پلو
میوه: غلام سبز
شغل: غلام فروشی
شهر: غلام رود
کشور: غلامستان
گل: غلام بو
اشیا: غلام پلاستیکی
ماشین: همونی که غلام سوار میشه!( اسمشو نمیدونم)
من :|
غلام:|...


 نقش منشی در فیلم های ایرانی:

- آقای رییس من بهشون گفتم شما جلسه دارین ولی ایشون .......

-اشکالی نداره، شما بفرمایید,,,
:))))
 

دانشجوی عزیز ! دوست تحصیل کرده ی من !
شمایی که فردا میخواین دکتر مهندس این مملکت بشی! واقعا نمیدونی تو کلاس باید موبایلت رو خاموش کنی؟

نمی بینی خوابیم سر کلاس؟؟


یکی از تفریحات بچگیمونم این بود جوراب پشمی میپوشیدیم پامونو میکشیدیم رو فرش بعد انگشتمونو میزدیم به دوستامون برق امیگرفتشون کلی حال میکردیم ...اصن یه حالی میداد که نگو...


یارو میره دستشویی برق میره عربده میکشه
زنش بهش میگه چرا عربده میکشی برق رفته
میگه فکرکردم زیاد زور زدم کورشدم :))))) 

 

زمان مکالمات تلفنی

پسر به پسر = ۰۰:۰۰:۵۹

مادر به پسر = ۰۰:۱۰:۳۰

پدر به پسر = ۰۰:۰۲:۳۶

پسر به دختر = ۰۱:۱۵:۰۱

دختر به دختر = ۰۰:۲۹:۵۹

دختر به پسر = ۰۰:۰۰:۰۵

...

 

بابام اومده زده پس فرقم میگه همه رفتن مدرسه تو چرا نمیری؟

گفتم بابا من ترم پیش فوق لیسانس گرفتما :|

یکم فکر کرد باز زد پس فرقم گفت پس چرا سر کار نمیری؟:O

گفتم پدر من نزن ،دنبال کارم؛گیر نمیاد!

باز زد پس سرم ؛دیگه اشک تو چشمام حلقه زد؛
میگه اگه رشته تحصیلیت خوب بود الان کار داشتی!:|
...
 


خواستم فقط بره دیگه نزنه گفتم بله باباجون حق با شماست!

باز زد پس فرقم گفت خودتو مسخره کن بعدم رفت.

من :|

خوب پدر من دلت تنگه زدنه چرا بهونه میاری؟بیا بزن زود برو دیگه.

 
من قبلنا همش به بدنم شامپو بدن خارجی میزدم، ولی از وختی فهمیدم تو روز قیامت قراره بر علیه من شهادت بدن، بهشون گریس م نمیزنم، آدم فروشای پس فطرت:| 

آیا میدونستین وقتی لبهاتون رو غنچه کنید دماغتون گشاد میشه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
...
 

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا بشه یا نشه دلیل نداره تو الان اونجوری کنه ضایه!!!

 

تا حـالا به بچـه ی 2 , 3 سـاله آدامـس اُکالیـپـتوس اوربـیت دادیـن؟؟


.
.
.

.
بعد از بیست ثانیه،همه شکلک های یاهو رو می تونین تو صورتش ببینین!!!!!!!!!!!!!!!


دغدغه های جوانان . . .

دغدغه یک پسر جوان : 
کار ندارم ، پول ندارم ، سربازی نرفتم ، ماشین و خونه ندارم و . . .  

دغدغه یک دختر جوان : 

لاک ناخونم پاک شده ، مهری سرویس طلا خریده ، دختر خاله ام ماشین داره ، مامان غذای خوب نمی پزه ، واااااای عروسکمو هنوز نخوابوندم !!!     

شقایق

 خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم:
- پلاک 21 ؟!
سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت.
چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود.
دلم می خواست برگردم خانه و ببینم این مهمان ناخوانده کیست، اما دیر شده بد و اصلاً حوصله غرغرهای رئیس اداره را نداشتم... به محل کارم که رسیدم گوشی تلفن را برداشتم تا از مادرم پرس و جو کنم. یک دفعه یادم افتاد که فیش تلفن را فراموش کرده ام پرداخت کنم و تلفن خانه قطع است.
آن روز با کمی حواس پرتی کارهایم را انجام دادم و یکسره رفتم خانه، در همان بدو ورود، مادرم با روی باز اشاره کرد به دخترک و گفت:
- شقایق، دوست دوران دانشکده مریم است...
خواهرم مریم سالها بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. دوستش برای پیدا کردن کار به تهران آمده بود. مریم هیچ وقت دوستانش را به خانه نمی آورد و من آنها را نمی شناختم. آن شب شور و نشاط خاصی در خانه ما حاکم بود. از سال قبل که پدرم فوت کرده بود، کمتر در خانه اینقدر پر سر و صدا می خندیدیم و حرف می زدیم، اما حضور شقایق انگار به خانه ما روح تازه ای داده بود. ساده ترین ماجراها را با چنان آب و تابی تعریف می کرد که همه را به وجد می آورد. همان شب احساس کردم به این دختر علاقه مند شده ام. اما به خودم تشر زدم و گفتم:
- سعید، خجالت بکش. دختره یک شب آمده خانه شما و تو احساس می کنی یک دل نه صد دل عاشقش هستی؟!
اما کار دل را هیچ وقت عقل نمی تواند کنترل کند... روزهای بعد با اشتیاق بیشتری به خانه می آمدم. دلم می خواست پای صحبتش بنشینم. صبح از خانه بیرون می زد و شب با کلی هیجان برایمان تعریف می کرد که کجاها رفته و چه کارهایی انجام داده... خیلی در پیدا کردن کار موفق نبود، اما اصلاً امیدش را از دست نمی داد. می دانستم به طور موقت در خانه ما مانده. خاله ای داشت که به سفر خارج از کشور رفته بود و به محض برگشتن، شقایق به خانه او می رفت. اما حضورش عجیب به همه ما روح تازه داده بود. بعد از فوت ناگهانی پدرم تقریباً هیچ کس حال و حوصله نداشت، اما حالا با حضور شقایق همه چیز عوض شده بود. غروب ها به باغچه می رسید، دوباره شاهی و ریحان کاشتیم و هر روز سر سفره سبزی تازه از باغچه می کندیم و می خوردیم.
بعد از چند هفته دیگر یقین پیدا کرده بودم که عاشق شقایق شده ام. حتی در محیط کارم هم همکارانم متوجه تغییر روحیه من شده بودند. کارهایم را با انرژی بیشتری انجام می دادم...
بالاخره سر صحبت را با مادرم باز کردم و مادر هم انگار از خدا خواسته بود و قول داد هر چه زودتر از او خواستگاری کند.
روز بعد، وقتی از سر کار برگشتم، بر خلاف روزهای قبل خانه آرام بود. شقایق و مریم توی اتاق بودند و مادر توی آشپزخانه. متوجه شدم اتفاقی افتاده. اما نمی توانستم تصور کنم این سکوت نشات گرفته از چیست. بالاخره مادر رو به من کرد و گفت:
- شقایق را می خواند به پسردایی اش بدهند. داستانش پیچیده است. دخترک بیچاره اصلاً راضی نیست. ولی کاری از دست کسی بر نمی آید. بهتر است ما دخالت نکنیم و تو هم از این ازدواج منصرف شوی... این جواب برایم کافی نبود. روزهای بعد چیزهای بیشتر و بیشتری دستگیرم شد. شقایق یک پسردایی داشت که چند سال پیش ازدواج کرده بود همسرش به دلایلی نمی توانست صاحب فرزند شود. همه خانواده در تلاش بودند که پسر دایی شقایق (محمود) را راضی کنند زنش را طلاق بدهد. حتی از این هم فراتر رفته و شقایق را برای ازدواج دوم او کاندید کرده بودند.
به نظرم خیلی عجیب می آمد، اما شب های بعد سفره دل شقایق باز شد و دنیای پرغم و غصه اش را در پشت آن چهره بشاش و همیشه خندان دیدم.
می گفت هیچ کس حق ندارد خلاف نظر بزرگ خانواده حرفی بزند. از طوایق جنوب بودند و این قوانین بسیار سخت و محکم اجرا می شد. محمود پسردایی اش مرد بسیار ثروتمندی بود و از قدیم الایام عاشق شقایق بوده... ولی به دلایلی با دختری ازدواج می کند که انتخاب پدرش بوده و حالا که زندگی شان به بن بست رسیده باز آمده سراغ شقایق و ...
حالا او باید انتظار می کشید که بالاخره محمود یا زنش را طلاق بدهد و یا حداقل اجازه ازدواج مجدد را از زنش گیرد. شقایق با قلبی شکسته این داستان ها را برای ما تعریف می کرد و هر وقت من از او می پرسیدم چرا مخالفت نمی کند، با چشم های نمناک خیره نگاهم می کرد و سری تکان می داد:
- رسم و قانون در خانواده های ما از همه چیز مهمتر است. همین که اجازه دادند به تهران بیایم تا کار پیدا کنم خودش کلی جای شکر دارد، می خواستم از آن محیط دور باشم و نفرینها و اشک و زاری همسر محمود را نبینم. برای همین از آنجا دور شدم، اما می دانم به محض اینکه وقتش برسد، باید برگردم و پای سفره عقد بنشینم...
چند روز بعد خاله شقایق از سفر برگشت و او از خانه ما رفت... روزها و هفته ها همه حرف ما در خانه راجع به او بود. جایش خالی به نظر می رسید. باور نمی کردم آن همه شور و عشق به زندگی آن سوی سکه نا امیدی و تلخی است...
روز آخر به من گفت:
- نگران آینده من نباشید. زندگی هر چقدر خلاف میل من پیش برود، باز می توانم دریچه هایی در آن پیدا کنم که از آن لذت ببرم. این رسم زندگانی است ... من نمی خواهم مغلوب تلخی ها بشوم.

دقت کردین!!!!

یه وقتایی هست که از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی؟ 

اونم میگه نه بابا..... 

یعنی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن

طنز اقتصادی و شوخی با مسئولان

1- جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید.
 
رحیمی: "نیکزاد" بعد از احمدی‌نژاد، قهرمان ... است.
 
   الف. دو میدانی!
 ب. عمل کردن به وعده
 ج. مسکن مهر
 د. مسکن آبان
 هـ. مسکن آذر
 و. مُسکّن استامینوفن(!)
 ی. ...ان! دلاوران! نام آوران
 
(راهنمایی: احتمالا گزینه جیم صحیح است!)
 
2- مدیر عامل صندوق بازنشستگی کشوری از شروع ثبت نام پرداخت وام ضروری به بازنشستگان سراسر کشور از آذرماه سال جاری خبر داد. با توجه به اینکه این وام یک میلیون و 500 هزار تومان است؛ کدام گزینه صحیح است؟
 
الف. بازنشستگان شادمان باشند؛ می توانند بعد از مدت ها عروس ها و دامادهایشان را برای شام به منزل دعوت کنند!
 ب. همین ولخرجی ها را می کنید که دولت با کسری بودجه مواجه  می شود.
 ج. پیشنهاد می شود به همراه وام، یک آیینه هم به بازنشستگان اهدا شود تا وامشان را روبروی آیینه بگذارند تا دوبرابر شود!
 د. آخه چرا این همه پول رو می دین به بازنشسته ها؟! اگه یک وقت فوت بشن کی میاد این پول بیت المال رو پس بده؟!
 
3- با توجه به خبر  "یک میلیارد و پانصد میلیون دلار، هزینه آرایش ایرانیان! " کدام گزینه صحیح است؟!
 
 الف. در  همین راستا تبریک می گوییم به دولتمردان! مطمئنا این آمار نشان دهنده بالا رفتن قدرت خرید هموطنان است وگرنه آدم گرسنه این همه پول می دهد برای آرایشش؟!
ب. پرداخت یارانه نقدی باید به استناد همین خبر قطع شود.
ج. با استناد به این خبر که نشان می دهد لوازم آرایش بد جوری گران شده ، دولت باید مانند یارانه نان ، ماهانه 4500 تومان هم یارانه آرایش بدهد.
د. یعنی ما ایرانی ها اینقدر نیازمند آرایش کردن هستیم؟!
  
4- با توجه به خبر "عرضه دلارهای تقلبی به بازار " کدام گزینه صحیح است؟!
 
 الف. آره! درستش همینه! برای ارزون شدن مرغ، آنفولانزای مرغی اومد، برای ارزون شدن گوشت قرمز بیماری تب کریمه کنگو؛ واسه ارزون شدن دلار هم دلار تقلبی! همیشه برای ارزون شدن هر چیزی یک راه منطقی و ایضاً ریشه ای وجود داره!
 
(نکته ضروری: سوال  چهار همین یک گزینه رو داشت؛ به سردبیر تهمت نزنید، اون گزینه ها را حذف نکرده است!)
 
5- با توجه به جمله زیر کدام گزینه صحیح است؟!
 
پورمحمدی: 2 نفر دلال و صراف نمی‌توانند بازار ارز را به هم بریزند.
 
الف. 3 نفر چطور؟! می توانند؟!
 
ب. حالا که به هم ریخته اند!
 
ج. ای بابا! مسئولین همین یک توجیه را داشتند که شما آن را هم از درجه اعتبار ساقط نمودید!
 
د. دو نفر مسئول بی تدبیر چطور؟! آنها می توانند بازار ارز را به هم بریزند؟!