.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

اس ام اس نوروزی...

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگیست اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد پس پیشاپیش نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند.

 


چه عجیب است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را برایم رقم زدی امسال با رفتنت بد ترین نوروز را تجربه میکنم امیدوارم شیرینی لحظهایت به اندازه تلخی لحظها هایم زیاد باشد.

 


یادت باشه: تعطیلات بزودی تموم میشه و بعدش سرکار رفتنه که انتظار تورو میکشه.
بازم ۱سال کار و خستگی!
(ستاد کوفت کردن تعطیلات نوروزی) 

 


مهم نیست که قفلها دست کیست.مهم اینست که کلیدها دست خداست.از ته دل دعا میکنم که در این روزهای آخر سال ، توی این روز زیبای آفتابی ، شاه کلیدتمام قفلها رو ازخداوند عیدی بگیری
سال نو پیشاپش مبارک

 


تق تق تق کیه؟کیه؟ منم منم پیامک ، عید شما جلو جلو مبارک!! 

 


ادامه مطلب ...

عاشقانه ای زیبا

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند ... اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم ... و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن ... وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم ... وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را ... نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست ... باور کردم که ... همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند ... گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ... گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست ... گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات ... زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم ... و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم... باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست ... و باور کرد ... پایان را، بی آغازی دیگر ..!!

نتیجه حسادت به گربه!!

مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد. ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد.

آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه خونه اس؟

زنش گفت: آره.

مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!

فرایند پیری!

چند دوست قدیمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا خدمتکاران زیبایی دارد.

١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد. 

١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا محیط آرام و بی‌ سر و صدایی دارد. 

١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران‌های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.

و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفته‌اند!

چند جمله حکیمانه

 عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند .(حکیم ارد بزرگ)  

***

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن، و به هیچکس بدی نکن. (شکسپیر ) 


                                                                        ***

چنان باش که بتوانی به هر کس بگوئی مثل من رفتار کن. (کانت )   

 

***

با نگاه پست همه چیز را می توان ننگ شمرد حتی مهر مادر به فرزند را ... (حکیم ارد بزرگ)   

 

***

انسان نمی تواند به همه نیکی کند، ولی می تواند نیکی را به همه نشان دهد. (رولن)    

***

حقیقت را دوست بدار ولی اشتباه را عفو کن. (ولتر)
  

***

ادامه مطلب ...

کاش همدیگرو ببخشیم

                                                                                                                                                                                                                       

سلام دوستان خوبم. 

فکر میکنم بهتر باشه به این وضع یه سروسامونی بدیم.شاید اگه خیلی از حساسیت ها رو کم کنیم بهتر باشه.مسلما هممون به ارامش بیشتری خواهیم رسید.اگه بخوایم همین ترم ۲ اینطوری باشیم چطور میخوایم تا ترم۷یا۸ دوام بیاریم.همه میگن دوران دانشجویی بهترین دورانه ولی با این وضعیت فکر نمیکنم برا ما اینطوری باشه.بیاییم کاری کنیم که بعدها ما هم از این دوران بعنوان یه دوران عالی و تکرار نشدنی یاد کنیم و بعد از فارغ التحصیلی تعدادی دوست خوب پیدا کرده باشیم نه دشمن. 

 

در خاتمه لازم میدونم از همه اونایی که احیانا رنجوندمشون عذرخواهی کنم.بخصوص از محمدجواد توکلی.بالاخره همه ادما جایز الخطان ومنم از این نظر مستثنی نیستم.سعی میکنم از این به بعد خودمو اصلاح کنم. 

 

مرسی از انتقادات سازندتون. 

موفق باشید.

انسان های بزرگ

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.

دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت:
برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر! 

دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟
بله کاملا همینطور است.

 
دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم. 

خلوت پسرا و دخترا

 پسرا و دخترا وقتی دور هم جمع میشن چیا میگن... 

  

این مطلب مسلمأ شامل همه نمیشه و جنبه طنز داره پس کسی بهش برنخوره.

   

 به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب ...

سفر

مرد ترجیح می داد رود باشد تا سنگ. 

  یک روز طاقت از دست داد و فریاد زد:
 
                - من از این جا می روم!
 
                                          کسی نگفت نرو! 

                                                              راه افتاد و به موازات رود حرکت کرد.
 
می خواست به دریا برسد؛ به آبی بی کران. اما وقتی به دشت رسید هراسی وجودش را فرا گرفت. 

                   رود در زمین فرو می رفت.

 

آدم های بزرگ، آدم های متوسط و آدم های کوچک !!!! ...

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
 


آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند


آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
 


آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند


آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

 

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند


آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند

amorous

 

 

این بار تو بگو که * دوستت دارم *….
نترس…..
من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید…..


جک !!

وقتی ﺷﻤﺎ ﺗﻠﻔﻨﺘﻮﻧﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﯾﻦ ﯾﺎ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮﻥ ﺧﺎﻣﻮﺷﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻦ؟

%۵۰ ﺷﻤﺎ ﻣُﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ!

%۴۹٫۵ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻣﯿﻤﯿﺮﯾﺪ!

%۰٫۵ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻧﮕﺘﻮﻧﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﯾﺪ ﯾﺎ ﺷﺎﺭﮊ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ 

 

هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز...

فردا یه عالمه کار داری، قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه 

 

ملت ما ملتی است که وقتی توی خیابون زل زل نگات میکنت

نمیتونی تشخیص بدی

خوشگلی یا احیانا زیپت بازه!  

 

از ترکه می پرسن از اینکه همسرت را عزیزم خطاب می کنی چه احساسی داری؟ میگه احساس گناه! میگن چرا؟ میگه آخه اسمش یادم نیست!!! 

 

یکی از مسئولین:

سال ۸۷ در تلفات جاده‌ای ۱۰ درصد کاهش وجود داشته است و تا سال ۹۰ این تلفات به صفر می‌رسد و انشاءالله تا سال ۹۱ در جاده‌ها زاد و ولد خواهیم داشت! 

 

ترکه عاشق خدا می شه کعبه می کشه از توش تیر رد می کنه 

 

 ترکه از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. ترکه می گه: آهان فهمیدم، شلنگه . 

 

 به لره میگن تو چرا ریش نداری؟ میگه من به مامانم رفتم!  

 

یه روز سه تا دیوونه رو می اندازن تو یه اتاق دو تاشون مى رقصن، یکیشون هم میگه: سبز - آبى - قرمز ازش می پرسن چرا این جورى می گى؟ میگه من رقص نورم!!!  

NO TITLE

65464611 تست هوش بسیار جالب

این تست هوش خیلی خیلی جالب است. به شرطی که تقلب نکنید…

اینجا پنج سوال وجود دارد. شما باید فوراً به آنها پاسخ دهید. نباید وقت زیادی تلف کنید، به همه سوالات فوراً پاسخ دهید. در پایان ببینید که به چند سوال درست جواب دادید. خواهشا صادقانه برخورد کنید! 

ادامه مطلب ...

هنوز هم او بود!

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.