.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

جواب تست هوش

سلام خدمت دوستان خوبم... 

 

جواب اون تست هوش پایین صفحه: 

10تاش که خیلی تابلو بود و3تای دیگش هم روی کلاه 2تا شخص بودش. 

البته من جوابشو ندارم ودارم براساس تشخیص خودم میگم. امیدوارم درست گفته باشم.

٠ – ۵ کودن

۶ – ٧ کم هوش

٨ – ٩ طبیعی

١٠ – ١١ هوشیار

١٢ – ۱۳ نابغه

 

البته به نظر من بیشتر یه آزمون دقت بود تا هوش. 

محمد جواد توکلی بیشترین تعداد رو پیدا کرد که گفت:12تا.هرچند که رکورد من رو نشکست که گفتم 13 تا. 

حسن جان اگه بیشتر تلاش کنی ایشالا توم یه روزی نابغه میشی!!!غصه نخور!!

تست هوش :: آیا شما نابغه هستید؟

ukrbbkbuknjpfvfvcvn1 تست هوش :: آیا شما نابغه هستید؟

در شکل بالا چند صورت را می بینید؟  

تعداد تصاویری رو که پیدا کردید بگید تا بگم هوشتون کدوم یک از موارد زیر میشه:

کودن

کم هوش

طبیعی

هوشیار 

نابغه

میخوام ببینم کسی رکورد منو میشکنه یا نه...البته اگه جر‌أت کنید وشرکت بفرمایید!

پ ن پ ... !!

زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن...
میگه خاک تو سرم, گشت ارشاد؟
گفتم پس نه مرکز نخبگان ایران
****************************************************************** به استاد میگم لطفا کمکم کنید دارم مشروط میشم

میگه نمره میخوای
گفتم پس نه نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاکی که باید بریزم تو سرم میخوام!
****************************************************************** 

 

به ادامه مطلب هم توجه بنمایییییییییییید!!

ادامه مطلب ...

سقراط چگونه سقراط شد...

در یونان باستان، سقراط به دانش زیادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی یکی از آشنایانش، فیلسوف بزرگ را دید و گفت:سقراط، آیا می‌دانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟"سقراط جواب داد: "یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، پالایش سه‌گانه نام دارد .

آشنای سقراط: "پالایش سه‌گانه؟"
 

سقراط: "درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه می‌خواهی بگویی. اولین مرحله پالایش حقیقت است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی حقیقت است؟"
 

آشنای سقراط: "نه، در واقع من فقط آن را شنیده‌ام و..."

سقراط: "بسیار خوب، پس تو واقعا نمی‌دانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالایش خوبی. آیا آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟"

آشنای سقراط: "نه، برعکس..."

سقراط: " پس تو می‌خواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله پالایش سودمندی. آیا آنچه که درباره دوستم می‌خواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟"
 

آشنای سقراط: " نه، نه حقیقتا."

سقراط نتیجه‌گیری کرد: "بسیار خوب، اگر آنچه که می‌خواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا می‌خواهی به من بگویی؟"

این چنین است که سقراط فیلسوف بزرگی بود و به چنان مقام والایی رسیده بود.

تست خودشناسی!!

چه جور آدمی هستید !؟ این تست یکی از آزمونهایی است که امروزه در بسیاری از موسسات بزرگ توسط گروه ارتباطات انسانی مورد استفاده قرار می گیرد . این آزمون شامل ده پرسش ساده است .  

 

حالا ، قلم و کاغذ خود را آماده کنید و پاسخ هایتان را علامت بزنید. * آماده !! شروع ... 

 

  

نظر یادتون نره!!

ادامه مطلب ...

واقعا سر در نمیارم!

* تو تلویزیون 2 ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت میکنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده!

* مجری از طرف میپرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم!

* توی تهران، کل جدول مندلیف رو با یه نفس میکشی تو بدن!

* رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن!

* خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی؟منم گفتم نه! میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه!

* یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!

*رفتم نمایندگی به مسئولش میگم فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه کار کنم؟ میگه صدای ضبط رو زیاد کن!

* قیمت نون سنگک با ویندوز 7 ، یکیه!

یه سوال!!


 

 سلام... 

            یه سوال که البته خیلی جوابش آسونه  و ممکنه تکراری هم باشه. 

 

                       اگه میشه جواب بدید... 

 

 

*** شخصی از یک لوله فلزی عمودی میخواد بره بالا.این شخص درهر مرحله,۶متر میره بالا و ۴متر

سر  میخوره میاد پایین.اگه ارتفاع لوله ۲۸متر باشه بعداز چند مرحله میرسه به بالای لوله ؟؟

 

 

 

 اسمتون رو هم ذکر نمایید اگه میشه... 


یک نشنیدن ساده!

دختری جوان همراه برادرش نزد حکیمی آمد و از او در مورد مشکلش راهنمایی خواست. دختر جوان گفت: "مدتی قبل پسر خاله‌ام به خواستگاری‌ام آمد و با توجه به رابطه فامیلی قرار بر این شد که با هم ازدواج کنیم. اما چند روز مانده به ازدواج پسر خاله‌ام شروع به بهانه‌گیری کرد و نشان داد که به شدت نسبت به من و خانواده‌ام بدبین است و در نهایت از ازدواج سر باز زد و با بدنامی مرا پس زد و دیگر سراغم را نگرفت."
الآن نزدیک یک ماه است که از آن روز می‌گذرد و من کم‌کم با این ماجرا کنار آمده‌ام. اما مشکل این جاست که او هر از چند گاهی پشت سر من و خانواده‌ام بدگویی می‌کند و ما را تحقیر کرده و بعد پی کار خود می‌رود و من و خانواده‌ام چند روز به خاطر کنایه و حرف‌های او دچار ناراحتی و عذاب روحی می‌شویم. به من و خانواده‌ام بگویید چه کنم؟"
ادامه مطلب ...

شایعه

زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه  
  
اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از  
 
این  کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که  
 
ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی  
 
رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.
 
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل  
 
زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
 
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا  
 
نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین  
 
سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن  
 
غیر  ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.

جواب زیبا

" آرتور اش " تنیس باز برتر جهان که در دوران بازی خود موفق به دریافت جایزه بزرگ جهانی معروف به گرند اسلم شد؛در
   
سال 1983به دلیل دریافت خون آلوده مبتلا به بیماری ایدز شد.
هواداران این ورزشکار از سراسر دنیا نامه های همدردی و اظهار تأسف خود را برای او می فرستادند.  
.
متن یکی از نامه ها اینچنین بود:
 
{چرا خدا تورا برای این بیماری انتخاب کرد؟}

جواب زیبا و عمیق او این بود:   
 در دنیا 50000000 کودک بازی تنیس را آغاز می کنند.

5000000 نفر یاد میگیرند چطور تنیس بازی کنند.

500000 نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.

50000 نفر پا به مسابقات می گذارند.

5000 نفر سرشناس می شوند.

50 نفر به مسابقات جهانی راه پیدا می کنند.

4 نفر به نیمه نهایی می رسند.

و 2 نفر به فینال.... 

و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم ؛ هرگز نگفتم خدایا چرا من؟  
.
امروز هم که از این بیماری رنج می کشم هرگز نمی گویم: خدایا چرا من؟

ماجرای استاد و شاگرد!

استاد : وقتی بزرگ شدی چه میکنی؟
 
شاگرد : ازدواج!
 
استاد : نخیر منظورم اینه که چی میشی؟
 
شاگرد : داماد! 
ا ستاد : اوه! منظورم این است وقتی بزرگ شوی چی بدست می آوری؟
 
شاگرد : زن!! 
استاد : ابله!!! وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چی میگیری؟
 
شاگرد : عروسی میگیرم!
 
استاد : پسرجان پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟
 
شاگرد : یک زندگی متاهلی موفق.

زندگی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد… فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟

آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
  

 

وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم… چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.

حاضر جوابی ها‎

                                                                                                                                   

       می گویند:  "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
 

    فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . .  چه محشری می شوند! 


    "اینشتین”در جواب نوشت:
 

    ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
 

    واقعا هم که چه غوغایی می شود!
     

ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!
  
                                                              ***

 روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
    

 آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
 

    برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:
 

    بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
  

***

  

ادامه مطلب ...

طنز حکیمانه

زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.

پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما فرزندی عطا خواهد نمود. با این وجود من قصد دارم به شهر رم برم و مدتی در اون جا اقامت داشته باشم، قول می دهم وقتی به واتیکان رفتم حتما برای استجابت دعای شما شمعی روشن کنم.

زوج جوان با خوشحالی فراوان از کشیش تشکر کردند. قبل از این که کشیش اون جا رو ترک کنه، بازگشت و گفت: من مطمئنم که همه چیز با خوبی و خوشی حل می شه و شما حتما صاحب فرزند خواهید شد. اقامت من در شهر رم حدود 15 سال به طول خواهد انجامید، ولی قول می دم وقتی برگشتم حتما به دیدن شما بیام.
15 سال گذشت و کشیش دوباره به شهرش بازگشت. یه نیمروز تابستان که توی اتاقش در کلیسا استراحت می کرد، یاد قولی افتاد که 15 سال پیش به اون زوج جوان داده بود و تصمیم گرفت یه سری به اونا بزنه پس به طرف خونه اونا به راه افتاد. وقتی به محل اقامت اون زوجی که سال ها پیش با اون مشورت کرده بودند رسید زنگ در را به صدا در آورد.

صدای جیغ و فریاد و گریه چند تا بچه تمام فضا رو پر کرده بود. خوشحال شد و فهمید که بالاخره دعاهای این زوج استجابت شده و اونا صاحب فرزند شده اند.

وقتی وارد خونه شد بیشتر از یه دوجین بچه رو دید که دارن از سر و کول همدیگه بالا میرن وهمه جا رو گذاشتن رو سرشون و وسط اون شلوغی و هرج و مرج هم مامانشون ایستاده بود. 

کشیش گفت: فرزندم! می بینم که دعاهاتون مستجاب شده... حالا به من بگو شوهرت کجاست تا به اون هم به خاطر این معجزه تبریک بگم.
زن مایوسانه جواب داد: اون نیست... همین الان خونه رو به مقصد رم ترک کرد.
کشیش پرسید: شهر رم؟ برای چی رفته رم؟
زن پاسخ داد: رفته تا اون شمعی رو که شما واسه استجابت دعای ما روشن کردین خاموش کنه!   
.
  گاهی وقتا پیش میاد که انسان باید تاوان دعاهای مستجاب شده خودش رو پس بده.

شانس خود را امتحان کنید!!

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. 

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.
 
گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .
 
جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
 
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما...گاو دم نداشت! 
 
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.