گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
هیچ وقت نگو رسیدم ته خط
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد
می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی
هم نمی دادم!!
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند،
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است،
می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم،
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به ...
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "
چشمها راشستم باز همان را دیدم
جز دو رنگی و دروغ
جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.
پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.
دورهء تلخ فریب
دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.
دورهء این همه نامردی هاست.
تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟
باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟
.₪. حسرت همیشگی .₪.
تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت ..
زووووووووووووو ..........
تمرین روزهای نــــفــــس گــــیــــر زندگی بود..
قطعا روزی صدایم را خواهی شنید..
روزی که نه صدا اهمیت دارد نه زور..
این آینده کدام بود که بــهــتـــریـــن روزهــــای عمــــــر را حرام دیدارش کردم؟
خدایا !!!
من همان "جاده خاکی کودکی هایم " را میخواهم...!
- زنده یاد حسین پناهی -
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود.
عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد.
بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود.
بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.
تنها دردم، زانوهای زخمی ام بودند.
تنها چیزی که می شکست، اسباب بازی هایم بود.
و معنای خداحافظ، تا فردا بود.
ماهی مون هی می خواست یه چیزی بهم بگه . تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسته شد وخوابیـــد . دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب... .
زِندگـــی در حــــــــال بارگـــــــیری است، لطفاً صـَــــبر کـُــنید..
اینجـا سُــــرعت خوشــــبختی بسیار کــــم اَست...!!
تـــا زِندگــــــــی ات لُـود شـــــــود ..
عُمـــــــــرت تمـام شــده
باران می بارد به حرمت کداممان، نمی دانم!؟
من همین قدر می دانم؛
باران صدای پای اجابت است؛
و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد؛
نیاز کن ...