.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

مادرم قالی می بافت

مادرم قالی می بافت

به کارهای خانه میرسم ، تا مادرم آخرین رجهای قالی را که یک سال پیش شروع کرده بود گره بزند تا دوباره بوی نان تنوری فضای خانه را پرکند و من بی واهمه از مقابل بقال محل رد شوم و سرم را بلند نگه دارم که تا ساعتی دیگر پول کیسه ی آرد سال قبل را پرداخت خواهم کرد...از آنجا به نزد دوره گردی می روم که هر روز با وانت قراضه اش بساط پهن میکند و آن روسری صورتی رنگی را که خواهر کوچکم دوست داشت ورانداز میکنم و از فروشنده می خواهم آنرا بپیچد و نگه دارد . که بی درنگ با پول برخواهم گشت.

بر تپه می نشینم منتظر ، دور دست را نظاره می کنم ، دلال قالی از دور نمایان می شود و من در تب و تاب اینکه چقدر چانه خواهم زد تا دسترنج یک سال مادرم به مفت تاراج نشود..

شب به خانه می آیم، صدای سرفه ی مادر امانش را بریده و من روی آن را ندارم که بگویم دیگر عطاری محل به نسیه دارو نمیدهد و نه آردی برای نان پختن خریدم و نه آذوقه ای ، و باید هنوز خواهرم روسری پاره ی پارسال را سر کند که پول قالی را درست در همان جیب گذاشتم که سوراخ است...

خسته ام از این روزای تکراری......!!!!!!!!!!!!!

هر روز تکراریست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند



نقطه سر خط !!!!

http://www.bipfa.net/i/attachments/1/1345313411783240_large.jpg


هیچ وقت نگو رسیدم ته خط


اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط

یادت بیار که معلم کلاس اول گفت:

نقطه سر خط !

کآش هَنوزْ بَچهـ بودمــ ...

بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم!  

می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، 

وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد

می گرفتم، 

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی

هم نمی دادم!! 

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند، 

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است، 

می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم، 

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، 

به یک کلمه محبت آمیز، 

به عدالت، 

به صلح، 

به فرشتگان، 

به باران، 

و  به ...

میم مثـــــــــل مـــــــــــــادر........♥♥♥♥♥♥♥♥

گاهی دلت میخواهد به بعضی ها بگویی ...
باش حتی اگر من دیگر نباشم ...
مــــ♥ــــادر
یکی از آن بعضی هاست ...


به ســلامتی وجـــودت

{نظــــــر ندی نامردی به سلامتی تمام مادر های دنیا}

چشمها را باید شست...

 

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی  هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.

تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟

 

dndyigdkxewzw2rep41h.gif

آری انســـــــــان بودن کافیست.....!!!!

هیچ کس مجبور نیست انسان بزرگی باشد ؛


انسان بودن کافیست ...!

♥ دلم گرفته ♥

.. حسرت همیشگی ..

تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت ..

زووووووووووووو ..........

تمرین روزهای نــــفــــس گــــیــــر زندگی بود..

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید..

روزی که نه صدا اهمیت دارد نه زور..

این آینده کدام بود که بــهــتـــریـــن روزهــــای عمــــــر را حرام دیدارش کردم؟

خدایا !!!

من همان  "جاده خاکی کودکی هایم " را میخواهم...!

-   زنده یاد حسین پناهی -

مــــــــــــــــــــادر......

سرم را نه ظلم می تواند خم کند

نه مرگ

نه ترس

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛

می خواهم برگردم به روزهای کودکی...



http://axgig.com/images/84622312795045515692.jpg


می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود.

عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد.
بالاترین نقطه زمین، شانه های پدر بود.
بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.
تنها دردم، زانوهای زخمی ام بودند.
تنها چیزی که می شکست، اسباب بازی هایم بود.
و معنای خداحافظ، تا فردا بود.


تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟؟؟

   

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
 
   

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟


ماهی کوچولو و ما آدم ها!

   ماهی مون هی می خواست یه چیزی بهم بگه . تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسته شد وخوابیـــد . دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.  الان چند ساعته بیدار نشده  یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده  و خودشو زده به خواب... .



 این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما  می کنند.

منبع:manvato91.blogsky.com

حســـــــــــرت....!!!!





همه ما فقط حسرت یک اتفاق ساده ایم ؛

که جهان را یک جور عجیبی جدی گرفته ایم…

...


http://night2girl.persiangig.com/new_folder/Sonya_by_frida_vl.gif


زِندگـــی در حــــــــال بارگـــــــیری است، لطفاً صـَــــبر کـُــنید..
اینجـا سُــــرعت خوشــــبختی بسیار کــــم اَست...!!
تـــا زِندگــــــــی ات لُـود شـــــــود ..
عُمـــــــــرت تمـام شــده


باران . . .

باران می بارد به حرمت کداممان، نمی دانم!؟

من همین قدر می دانم؛

باران صدای پای اجابت است؛

و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد؛

نیاز کن ...