.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

...

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!

قیصر امین پور

کاربرد وبلاگ

سلام دوستان عزیز.تا الان از کاربرد ctrl+wتو صفحه پی بردین.امتحانش ضرر نداره

نامه ی یه پسر به عشقش (خیلی جالبه)

در ابتدا کاری به شماره ها نداشته باشید و جملات رو پشت سرهم بخونید

 

1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم

 2-دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و 

۵-این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که 

 ۷- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع 

۱۱- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13-خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر

16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم . 

و در آخر اگر می خواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان(متن های آبی را بخون) !!!

اعراب به ما آموختند...

 اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم "غذا" بنامیم و حال آنکه در زبان عربی غذا به "پس آب شتر" گفته میشود.
اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمۀ "نفر" را استفاده کنیم... و حال آنکه در زبان عربی حیوان را با این کلمه میشمارند و انسان را با... کلمۀ "تن" میشمارند؟ شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را بخوبی میشناسید.
اعراب به ما آموختند که "صدای سگ" را "پارس" بگوئیم و حال آنکه این کلمه نام کشور عزیزمان میباشد؟
اعراب به ما آموختند که "شاهنامه آخرش خوش است" و حال آنکه فردوسی در انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید.
آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشته اند و هنوز با استفادۀ همین کلمات به ریشش می خندد.
آیا در کتاب سفینه البهار نمیخوانیم که بالاترین ایرانی از پست ترین عرب پست تر است؟!!!!
 
حد اقلّ بیائید با یک انقلاب فرهنگی این کلمات و این افکار (حقارت پذیری) را کنار بگذاریم.
بجای "غذا" بگوئیم "خوراک"
بجای "نفر" بگوئیم "تعداد" و یا "تن"(هرچند عربیست)
بجای "پارس سگ" بگوئیم "واق زدن سگ"
بجای " شاهنامه آخرش خوش است " بگوئیم "جوجه را آخر پائیز میشمارند"و.....

اصل موفقیت...

                                 

به اعتقاد من پشتکار،صبر و مداومت بزرگترین عامل موفقیت است.

با اینها می توان بر همه چیز و حتی طبیعت غلبه کرد

واکفلر

ادامه مطلب ...

زرنگی نکن.

اگه دوست داری بخون...

ادامه مطلب ...

هشدار: این یک مطلب فمنیستی است. لطفا آقایون نخونن! اگر هم خوندن به من فحش ندن! من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم!..(نظر بدید.)خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چه می کنند؟

ادامه مطلب ...

مهد کودک و خانم مربی

  خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن، بچه رو بغل میکنه و میذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها  رو  پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ... هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه میگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .

 گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو  پای این کوچولو بکنه که بچه میگه این بوتها مال من نیست.

خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم.

دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد. وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟

بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم.... مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت: خب حالا دستکشهات کجان؟ توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه!

دردودل ترم دوم

میدونین!! یه حرفایی هست که اگه تو دلت بمونه عقده میشه پس بیایین با هم دردودل کنیم.این قصه منه:

روز اول بود.هرگز از یادم نمیره.صبح ساعت 8 اولین ساعات دانشجویی بود.کارگاه داشتیم.چهره های بچه ها مثل خطوط نا مفهوم  بود.از اون جمع چند نفر را بیشتر به یاد ندرام.کنجکاو بودیم اما پاک و معصوم.هرچه که بودیم و از هرکجا که بودیم.دلم خیلی برای آن روزها تنگ شده؛آنقدر تنگ که گریه ام میگیرد.

مدت ها گذشت.

الفبا را یاد گرفتیم.حالا دیگی میتوانستیم چهره های هم را بخوانیم.پاییز سردی بود اما دل هایمان همچون نگاهمان گرم گرم بود.

درس بعد جدول ضرب بود.یادگرفته بودیم چطور با رنگ های مختلف برای دیگران جلو 2ضرب در 2 بنویسیم پنج.اون روزها از دوستی پر بودیم؛ حتی اگه از دوست دلخور هم بودیم،دم نمیزدیم. کم کم دورویی ها معلوم میشدند.

اندکی بعد جلو چشمانمان برای هر فرد خطوطی پشت چهره اش شکل میگرفت.دلمان فرو ریخت؛ وای از آن همه رنگ.حساب کتابهایمان دیگر جور در نمی آمد.تکنولوژی آمد تا دستمان را بگیرد اما کم کم در عین ناباوری دستمان را برید ازهم.

روزهای سخت فرا رسید.زخم ها دیگر دهن باز کرده بودند."پاکی و معصومیت له شده بود."دقیقا عین عبارت.فریاد ها برخواست و پرده ها از میان رفت.

فاصله ها افتاد.هرکس جاده ای زد و با پرچم دوستی بر ورودی آن فریاد برآورد...هر روز راهی رفتیم تا به هم برسیم پا میگزاشتیم روی هرچیزی اما بیشتر از هم فاصله میگرفتیم. بخیه روی بخیه میزدیم اما غافل از اینکه زخم درست میکنیم با بازی های رنگی.

حالا بعد از این همه مدت چه کسی و چطور میخواهد این همه وصله پینه را رفو کند؟!!

در ضمن عشق واقعی هرگز نیاز به توصیف نداره پس خواهش میکنم سعی نکنید دیگران را تحلیل کنید.

یاعلی

از "تو" بدم می آید!

از "تو" بدم می آید! ... ببخشید!

تو سنگی!
و من یک تکه شیشه!
                               "سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد                                               
"ولی شکستن من"
جدی است! 



***

از "تو" بدم می آید!
ببخشید!
از واژه ی "تو"
چه می شد اگر همه شعر های "من"
با "تو "آغاز نمی شد؟!

***

می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟

دانشگاه استنفورد

زود قضاوت نکن.....!!!!!!!!!!

ادامه مطلب ...

آیدی

جالبه بخون پشیمون نمیشی...

ادامه مطلب ...

حقیرند مردمانی که ....

چه حقیرند مردمانی که نه جرات دوست داشتن دارند، نه اراده دوست نداشتن...
نه لیاقت دوست داشته شدن، نه متانت دوست داشته نشدن...
با این حال مدام شعر عاشقانه می خوانند...!
 
 
"دکتر شریعتی"

کل کل شاعر زن و شاعر مرد .....

شاعر زن میگه :
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن ! آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
 

شاعر مرد در جواب میگه :
به ‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

فال لاک پشت

این فال خیلی جالبه.امتحان کنید... 
 
توجه داشته باشید برای اجرای فال برنامه فلش پلیر باید روی کامپیوتر شما نصب شده باشد و درغیر این صورت میتوانید برنامه فلش پلیر را از اینجا دانلود و نصب کنید.  
 
برای گرفتن فال روی لینک کلیک کنید