.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

واقعا سر در نمیارم!

* تو تلویزیون 2 ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت میکنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده!

* مجری از طرف میپرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم!

* توی تهران، کل جدول مندلیف رو با یه نفس میکشی تو بدن!

* رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن!

* خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی؟منم گفتم نه! میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه!

* یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!

*رفتم نمایندگی به مسئولش میگم فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه کار کنم؟ میگه صدای ضبط رو زیاد کن!

* قیمت نون سنگک با ویندوز 7 ، یکیه!

سیستم مدیریتی غازها

شاید علاقمند باشید که بدانید، چرا غازها به این شکل پرواز میکنند....

 پرواز به شکل V .....

سال آینده به هنگام کوچ غازها به مناطق گرمسیر، برای گذراندن فصل سرد، به نحوه حرکت آنها که بصورت عدد هفت فارسی یا V انگلیسی است دقت کنید. پرواز بصورت گروهی، بهره وری و سرعت پرواز را تا حد 71% بالا میبرد. در مقایسه با غازی که بصورت تک میپرد.

  

  

ادامه مطلب ...

نظر یک ریاضیدان درباره زن و مرد

اگر زن یا مرد اخلاق داشته باشند پس مساوی هستند با عدد یک

اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم

اگر پول هم داشته باشند پس دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم

اگر دارای اصل ونصب هم باشند پس 3تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم

ولی اگر زمانی عدد یک یعنی اخلاق رفت چیزی به جز صفر باقی نمیماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست

پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

یه سوال!!


 

 سلام... 

            یه سوال که البته خیلی جوابش آسونه  و ممکنه تکراری هم باشه. 

 

                       اگه میشه جواب بدید... 

 

 

*** شخصی از یک لوله فلزی عمودی میخواد بره بالا.این شخص درهر مرحله,۶متر میره بالا و ۴متر

سر  میخوره میاد پایین.اگه ارتفاع لوله ۲۸متر باشه بعداز چند مرحله میرسه به بالای لوله ؟؟

 

 

 

 اسمتون رو هم ذکر نمایید اگه میشه... 


شخصیت خود را با این ۷سوال بشناسید


به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را بخوانید و شخصیت خودتان را محک بزنید.






ادامه مطلب ...

یک نشنیدن ساده!

دختری جوان همراه برادرش نزد حکیمی آمد و از او در مورد مشکلش راهنمایی خواست. دختر جوان گفت: "مدتی قبل پسر خاله‌ام به خواستگاری‌ام آمد و با توجه به رابطه فامیلی قرار بر این شد که با هم ازدواج کنیم. اما چند روز مانده به ازدواج پسر خاله‌ام شروع به بهانه‌گیری کرد و نشان داد که به شدت نسبت به من و خانواده‌ام بدبین است و در نهایت از ازدواج سر باز زد و با بدنامی مرا پس زد و دیگر سراغم را نگرفت."
الآن نزدیک یک ماه است که از آن روز می‌گذرد و من کم‌کم با این ماجرا کنار آمده‌ام. اما مشکل این جاست که او هر از چند گاهی پشت سر من و خانواده‌ام بدگویی می‌کند و ما را تحقیر کرده و بعد پی کار خود می‌رود و من و خانواده‌ام چند روز به خاطر کنایه و حرف‌های او دچار ناراحتی و عذاب روحی می‌شویم. به من و خانواده‌ام بگویید چه کنم؟"
ادامه مطلب ...

شایعه

زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه  
  
اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از  
 
این  کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که  
 
ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی  
 
رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.
 
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل  
 
زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
 
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا  
 
نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین  
 
سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن  
 
غیر  ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.

دوران دانشگاه

دوران قبل از دانشگاه = حسرت

قبول شدن در دانشگاه = صعود

کنکور = گذرگاه کاماندارا

دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه

خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13

بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها

امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی

ادامه مطلب ...

صدای پای سهراب

چه خوب یادم هست

               عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد

                          وسیع باش ،  و تنها ، و سربه زیر ، و سخت....

ایستگاه تامل....

             نمیدانم امروز که به زندگیام نگاه میکنم،

          من کودکیام که بزرگ شدهام یا بزرگی که کودک بودهام؟

          کدام اصالت دارد؟؟

         فقط  میدانم در این گذر نه من ثابت بودم و نه دنیای من، ولی وقتی به زندگی بقیه نگاه میکنم متوجه میشوم شکل تحول جهان ثابت است و تقدیر حجم عظیمیاز سفر انسان را برعهده دارد، فقط میماند نگاه من که از پنجره اتوبوس زندگی به کدام صحنه بیشتر خیره شود؟ امیدوارم بتوانم بیشتر به معنا نگاشت زندگیام بپردازم.

         فقط  تا امروز همین را میدانم که ای کاش کسی در دوران کودکی جدی بودن آن را به شوخی هم که شده به ما یادآور میشد و ما آن روز رویاهای خود را مینوشتیم و بزرگی هم از بزرگترهای زندگی مقدس بودنمان را به ما گوشزد میکرد.

         گاهی وقتی کودک بودم، فکر میکردم پیران زندگیام (سالخوردگان) اگر به کودکی خود بنگرند، چقدر زمان طولانی را باید در ذهن حاضر کنند، پس حافظه آنها از انجام این کار قاصر است و اینکه آن زمان را به یاد نمیآورند از کثرت صحنههای زندگی است، ولی امروز که در اوایل جوانی هستم متوجه شدم که بین کودکی و پیری آنقدر فاصله نزدیک است و صحنهها فشرده، که تفکیک آنها صرفا سختی کار است.

جوانی کجایی که یادت بخیر.....

جمله تکراری که همیشه تکرارش تازگی دارد

            به نظر شما چطور میشه از دوران جوانی بهترین استفاده رو کرد؟؟؟

جواب زیبا

" آرتور اش " تنیس باز برتر جهان که در دوران بازی خود موفق به دریافت جایزه بزرگ جهانی معروف به گرند اسلم شد؛در
   
سال 1983به دلیل دریافت خون آلوده مبتلا به بیماری ایدز شد.
هواداران این ورزشکار از سراسر دنیا نامه های همدردی و اظهار تأسف خود را برای او می فرستادند.  
.
متن یکی از نامه ها اینچنین بود:
 
{چرا خدا تورا برای این بیماری انتخاب کرد؟}

جواب زیبا و عمیق او این بود:   
 در دنیا 50000000 کودک بازی تنیس را آغاز می کنند.

5000000 نفر یاد میگیرند چطور تنیس بازی کنند.

500000 نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.

50000 نفر پا به مسابقات می گذارند.

5000 نفر سرشناس می شوند.

50 نفر به مسابقات جهانی راه پیدا می کنند.

4 نفر به نیمه نهایی می رسند.

و 2 نفر به فینال.... 

و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم ؛ هرگز نگفتم خدایا چرا من؟  
.
امروز هم که از این بیماری رنج می کشم هرگز نمی گویم: خدایا چرا من؟

ماجرای استاد و شاگرد!

استاد : وقتی بزرگ شدی چه میکنی؟
 
شاگرد : ازدواج!
 
استاد : نخیر منظورم اینه که چی میشی؟
 
شاگرد : داماد! 
ا ستاد : اوه! منظورم این است وقتی بزرگ شوی چی بدست می آوری؟
 
شاگرد : زن!! 
استاد : ابله!!! وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چی میگیری؟
 
شاگرد : عروسی میگیرم!
 
استاد : پسرجان پدر و مادرت در آینده از تو چه میخواهند؟
 
شاگرد : یک زندگی متاهلی موفق.

دسته گلی برای مادر!

(دوستان لطفا در مسابقه هم شرکت کنید ...)



دسته گلی برای مادر!
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک...
ادامه مطلب ...

زندگی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد… فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟

آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
  

 

وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم… چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.