آب را گل نکنید . . .
شاید از دور علمدار حسین، مشک طفلان بر دوش، زخم و خون بر اندام،
می رسد تا که از این آب روان ،پر کند مشک تهی ،
ببرد جرعه آبی برساند به حرم ،
تا علی اصغر بی شیر رباب ، نفسش تازه شود و بخوابد آرام ...
آب را گل نکنید . . .
که عزیزان حسین ، همگی خیره به راهند که ساقی آید ،
و به انگشت کرم، گره کور عطش بگشاید . . .
آب را گل نکنید . . .
که در این نزدیکی،عابدی تشنه لب و بیمار است، در تب و گریه اسیر . . .
آب را گل نکنید . . .
که بود مهریه مادرشان ،
نه همین آب که هر جای دگر، رود و نهری جاریست ، مهر زهرای بتول است ،
از این است که من میگویم،
آب را گل نکنید ، آب را گل نکنید . . .
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:
بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه...
اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد...