.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

.:دانشجویان برق کنترل-دانشگاه علامه فیض کاشانی :.

Student electrical control- Allama Faiz Kashani University

ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشق ها راخط بزن

تقدیم به همه ی کسانی که دل های مشتا قشان درتب وتاب روزهای خوب مدرسه بی قراری می کند.

اولین روز دبستان بازگرد  // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد

باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی

——————————————————-

خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند

درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود

——————————————————–

درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس

روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است

——————————————————–

کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید

——————————————————–

تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم ——————————————————–

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان ازآه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود

——————————————————–

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید  // بازهم در کوچه فریادم کنید ——————————————————–

همکلاسی های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد مرد

——————————————————–

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم ——————————————————–

یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

         بازگرد این مشق ها راخط بزن

++++++++++++++++++++

(( سروده ی محمدعلی حریری جهرمی ))

تولید انرژی به وسیله ی راه رفتن

زانوبندهائى که اخیرا که توسط دانشمندان کانادائى و امریکائى ابداع شده اند، قادرند انرژى راه رفتن انسان را تبدیل به انرژى الکتریسیته کند و ان را در باترى هاى خاصى ذخیره گرداند .


میزان کار آئى این دینام زانوبند ، که در اخرین شماره نشریه Science معرفى گردیده است تا حدى است که قادر است از یک دقیقه راهپیمائى به اندازه نیم ساعت برق براى یک تلفن همراه برداشت کند . این دینام ها علاوه بر شارژ کردن انواع و اقسام دستگاههاى همراه براى افرادى که از اعضاى مصنوعى یا وسائلى شبیه پمپ انسولین استفاده میکنند نیز بسیار مفید خواهند بود، چون اعضاى مصنوعى جدید بیش از پیش به سیستمهاى پیشرفته اجرائى و کنترل کننده الکترونیکى مختلف مجهز میگردند، و در نتیجه نیازمند به انرژى روز افزونى هستند . این زانوبند ها از جدیدترین محصولات در گروه دستگاههائى به شمار میآندد که اخیرا در زمینه 'برداشت انرژى' (Energy Harvesting) به بازار ارائه گشته اند . محققان رشته برداشت انرژى عموما بر این باورند که بدن انسان را میتوان همچون یک تولید کننده انرژى و یک باترى بسیار کارا و موثر در نظر گرفت .

طبق نتائج به دست آمده در تست هائى که قرار است در شماره آینده ساینس منتشر شود، افرادى که این زانوبند را پوشیده بودند قادر بودند تا از یک راهپیمائى کوتاه مدت حدود پنج وات انرژى برداشت کنند ، که براى تامین برق حدود ده تلفن همران کافى است .

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده
5 دقیقه اول خونواده :o
5 دقیقه دوم خونواده :|

1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟

من : نه
3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟
من : نه
اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟
...

من : نه چطور ؟
...
یذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نیست ؟
من : خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم
بابام : مطمئنی طوری نشده ؟
مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟
هیچی دیگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم:|
 
 
 
 
اون پسرایی که وقتی یه روز نمیبینیشون اعصاب واست نمیمونه !

اون پسرایی که شب پشت تلفن دوتایی خوابتون میبره!

اونایی که بهت زنگ میزنن قـــــــــــــند تو دلت آب میشه!

همونایی که وقتی کنارت نشستن بهت اس ام اس میدن دوست دارم !

اونایی که قربون صدقه می رن دلت ضعف می ره !

...
همونایی که وقتی از دور می بیننت قند تو دلشون آب می شه

و یه لبخند میاد گوشه لبشون !

این پسرا اصلا به دنیا نیومدن تا حالا D:

هیچ گونه ای از این آدما مشاهده نشده که بخواد منقرض هم شده باشه :)))

گفتم که در جریان باشید :)))

 
 
 
 
جاستین بیبر گفت یکی از آرزوهاش اینه بره ایران و برای هواداراش بخونه,میخواد محبت های شمارو جبران کنه :)))
 
 
 
 
مهم نیست ما تو چه گروهی هستیم مطمئنا اون یکی گروه بیشتر خوش میگذره 
 
 
 
 
یه تاکسی شخصی اومد مسافر بزنه بد تاکسی خطیه نزاشت

اومد بزور یارو رو برد تو ماشین خودش بد یه کم جلوتر تصادف کرد |:

کلـــــــید‌ اســــــــرار =))))

 
 
 
 
 
زندگی من شباهت عجیبی به این شخصیت های بزرگ تاریخ ایران داره.
البته بیشتر همون اولش که میگن:
وی در یک خانواده مذهبی و به لحاظ مالی متوسط به دنیا آمد.
 
 
 
 
 
دوستی تعریف میکرد :
تو جاده شمال یه تصادف شده بود ...
همه جمع شده بودن ...
منم برای اینکه صحنه رو از نزدیک ببینم ازون ور داد زدم گفتم : برید کنار برید کنار من پدرشم...
وقتی که رسیدم دیدم اونی که تو خیابون افتاده الاغــــــــــــه :|
 
 
 
 
اگه یه موقعی تو یه موقعیتی گیر کردین که یکی می خواست بکشتتون زودی بگین :

>بکش ! بکش راحتم کن معطل چی هسسی؟ د یالا لعنتی !

تو همه فیلما امتحان خودشو پس داده.

البته در مورد سیلی پدر کاملا بی نتیجه بوده !

 
 
 


فقط یک ایرانی ....

پبامبر اعظم(ص):
روزی مردانی از سرزمین پارس به دور ترین نقطه ی علم خواهند رسید
ناپلئون بناپارت:
...
اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند
تمام دنیا را فتح میکردم...
آدولف هیتلر:
اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی میشد
بن لادن:
اگر دنبال مردانی هستی که تا پای خونشان از عهدشان دفاع کنند
در سرزمین پارس به کاوش بپرداز
اسکندر :
اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند...
بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است

میلاد فاطمه معصومه . . .



ای همه آسمان شده ، خیره‌ به هر نگاه تو                                                   
                                                       چشم رضا ستاره شد ، مانده کنارِ ماه تو

لشگرِ حوریان ببین ، برگِ خزانِ مقدمت                                                      
                                                         آمده‌ تا که بال خود ، فرش کند به راه تو


میلاد مسعود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز ملی دختر
 بر تمامی دختران پاک ایران زمین و مسلمانان جهان مبارک باد

فقر و ثروت

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود.
پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

یک ایرانی در جایگاه انیشتین

 دانشمند جوان ایرانی، با تصدی بر کرسی استادی دانشگاه پرینستون (جایگاهی که پس از انیشتین در اختیار فرد دیگری قرار داده نشد) دنیا را با این سوال مواجه کرده است که آیا اینشتین بعدی، یک ایرانی خواهد بود
نیما ارکانی حامد در حال حاضر استاد دانشگاه هاروارد و دارای کرسی استادی در دانشگاه پرینستون است. این کرسی از سال 1933 تا 1955 در انحصار آلبرت انیشتن بوده است و پس از اعلام نظریه عملکرد جهان ارکانی، از او دعوت شده که در طرح تونل شتاب دهنده سوئیس (LHC) که با هزینه بالغ بر 5 میلیارد دلار ساخته شده، رهبری آزمایش ها را بر عهده داشته باشد.
 
تلاش نظریه ابر ریسمان که اخیرا اعلام شده، در این است که توضیح دهد ذرات، کوچکترین ماده تشکیل دهنده مواد نیستند بلکه حلقه های مرتعشی که ریسمان نامیده می شوند، کوچکترین بخش به حساب می آیند
دکتر ارکانی با تکمیل این نظریه عقیده دارد که این ریسمان ها در 11 بعد در حال ارتعاش هستند که ما فقط 3 بعد از آن را می توانیم مشاهده کنیم، وجود بعد دیگری هم به نام بعد زمان به اثبات رسیده و تا به امروز در مورد 7 بعد دیگر توضیح کاملی ارائه نشده است.
ارکانی به همراه دو فیزیکدان دیگر به نام های دیموپلوس(Dimopoulos) و والی(Dvali) در مورد این ابعاد نظریه ای ارائه کرده اند که می گوید این ابعاد بزرگتر از آن چیزی هستند که تاکنون تصور می شود و از آن جایی که تنها نیروی گرانش بر آنها اثر می گذارد، قابل دیدن نیستند
تئوری دکتر ارکانی که به همراه دو فیزیکدان دیگر معرفی شده به عنوان مدل (Arkani-Dvali-Dimopoulos) و با نام ADD شناخته می شود. اکنون ارکانی و همکارانش امیدوارند بتوانند به کمک شتاب دهنده هاردن سوئیس (LHC) که با هزینه بالغ بر 5 میلیارد دلار ساخته شده، رهبری آزمایش ها را بر عهده داشته باشند و مدل خود را اثبات کنند. اثبات این نظریه می تواند تحول بسیار بزرگی در فیزیک ذرات به وجود بیاورد
یک سئوال آیا نام این دانشمند ایرانی را در رسانه های داخلی شنیده اید؟

به استقبال پاییز

پاییز میرسد ...

و از انبوه برگهای زرد رنگ ،

میوه هایی طلایی رنگ باقی مانده اند !

انبوه برگهای رقصنده با باد ...

هیچگاه اجازه جلوه به میوه ها را نداده بودند؛

چه در بهار وچه در تابستان !

و عجیب که خزان ،

برگها را بیقیمت کرد و میوه ها را قیمتی !


http://ida11.persiangig.com/image/p1.jpg



تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟؟؟

   

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
 
   

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟


مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 6

«آسمان من»

پس از نبــردے تــטּ به تــטּ با تنـــت..

همچـــوטּ شوالــیه ها مــــرا در آغـــوش میکــشے .!!

دستـــــــــهایـــــتـــ ....

تپـــش هاے احساســـم را لمـــس میکند..!!

گذر میکند لبهایــمـــاטּ از مـــرز بوســه ها....

آتـــش میزنــد آغوشــم را

حرارتـــ دوستـــت دارمـــــے که زیـــر گوشم زمزمه میکنــے .!

شــب بــــه آفـــتـــاب مے پیـــوندد..

و تــو..بـــه مـــטּ..(بــه مهتــــابــــــــــ)..

+مـهتابــت شـــــدم..آسمــــان مـــــن!

+ دلــم میگیــرد وقتـــی همـــه میخوانند الا تـــــو!


نویسنده : محمدرضا دهقانی

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 6

نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد، ایام وصال
از جدایی یک دوسالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سربسته بود
چون من از تکرار، او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
همنشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی
اینچنین آغاز شد ،دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در دل پابرجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو رابس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون توئی مخمور، خمارم بدان
با تو شادی میشود غمهای من
با تو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبائیت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد، عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود

بهرکس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل، زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکوئی، طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدائی غم نبود
در غمش مجنون و عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق، جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلداری دیگر، عهد بست

با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم، کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا، پر پروانه را
عشق من از من گذشتی، خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت، فردا را نگر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم اشیانت هر کس است

باش با او یاد تو مارا بس است


نویسنده : خانم وفامنش

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 6



این قصه به قدری زیباست که حتی اگه شنیده باشین باز هم تکرارش دلنشینه

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.
با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای میدهم،
کسی که بتواند در عرض شش ماه  زیباترین گل را برای من بیاورد...
ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند،
اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید،
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید.
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد:
این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند:
گل صداقت...

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!


نویسنده : خانم وفامنش

مطالب ارسالی شما دوستان ......شماره 6

مراقب پروانه ات باش


http://www.afshinrahimi.com/myweblogimage/butterfly.jpg



یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.شخصی نشست و چند ساعت به جال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده در پیله نگاه می کرد.
سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر می رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.
آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.
پروانه به راحتی از آن خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود.
آن شخص بازهم به تماشای پروانه نشست چون انتظار داشت که بالهایش باز و گسترده و محکم شوند و از بدن او محافظت کنند.

****************************************************************

اما چنین اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش را می خزید و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که : محدودیت پیله

و تلاش برای خروج از سوراخ آن راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه

قرار داده بود تا بتواند بعد از خروج از پیله پرواز کند.

****************************************************************

اگر خداوند اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم و

به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

****************************************************************

من قدرت خواستم و خداوند مشکلات را برسر راهم قرار داد.

من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.

من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من تفکر و توان جسمی داد تا کار کنم.

من جرات خواستم و خداوند موانعی برایم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.

من عشق خواستم و خداوند افرادی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.

من به هر چه خواستم نرسیدم اما به هر آنچه نیاز داشتم دست یافتم .


****************************************************************
پس بدون ترس زندگی کن.

****************************************************************



نویسنده : خانم وفامنش